اختصاصی آشیانه‌ی اشعار ِناب | دالان ِبهشت

تا آمدم یک خط بخوانم درس را هربار...
یاد تو افتادم من و شاعر شد این خودکار

گویا جهان مصرع به مصرع شعر بارید و...
یک بیت من می‌خواندم و یک بیت هم دیوار

گاهی شدم غرق خیالت، گاه آشفتم:
من امتحان دارم، برو! دست از سرم بردار!

هی لابه لای جزوه هایم نقش می بندد...
غیر ارادی اسم تو، عاشق شدم انگار!

مشروط خواهم شد، ندارم چاره ای، اما...
منصور حلاجم، ندارم باکی از این دار!

گفتند آب و نان نخواهد شد برایت عشق؛
گفتم نخواهد شد برایم درستان هم کار!

یادت همیشه با من و بی من کجایی تو؟!
ای بی وفای بی مروت! با توام ای یار!

پایان شعرم بود و روی جزوه خوابم برد...
میخواستم یک خط بخوانم درس را این بار!

بانو
طاهره اباذری هریس
 
گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کرد
بادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد

می خواستم که سیر نگاهش کنم ، ولی
ابرو به هم کشید و حیا را بهانه کرد

آماده بود از سر خود وا کند مرا
قامت نبسته ، دست ِ دعا را بهانه کرد

من صاف و ساده ، حرفِ دلم را به او زدم
اما به دل گرفت و ریا را بهانه کرد

اما ...اگر نداشت ، دلش را نداد و رفت
مختار
بود و دستِ قضا را بهانه کرد

گفتم دمی بخند که زیبا شود جهان
پیراهنِ سیاه عزا را بهانه کرد

می خواستم که سجده کنم در برابرش
سجاده پهن کرد و خدا را بهانه کرد

او بی ملاحظه ، کمرم را خودش شکست
حالِ مرا گرفت و ، عصا را بهانه کرد

بی جرم و بی گناه مرا راند از خودش
قابیل بود و روز جزا را بهانه کرد

جناب ِ
مهدي نژادهاشمي
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
چشم‌ها -پنجره‌های تو- تأمل دارند
فصل پاییز هم آن منظره‌‌‌ها گل دارند

ابر و باد و مه و خورشید و فلک، مطمئنم
همه در گردش چشم تو تعادل دارند!

تا غمت خارِ گلو هست، گلوبند چرا؟
کشته‌‌هایت چه نیازی به تجمّل دارند؟!

همه‌‌جا مرتعِ گرگ است، به امّید که‌اند
میش‌هایم که تهِ چشم تو آغُل دارند؟

برگ با ریزش بی‌وقفه به من می‌گوید
در زمین‌خوردن عشّاق تسلسل دارند

هرکه در عشق سر از قلّه برآرد، هنر است
همه تا دامنه‌‌ی کوه تحمّل دارند...

بانو
مژگان عباسلو
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
سخت است که دلتنگ شوی، خنده نباشد
مهمان تو جز حسرت ناخوانده نباشد

در برکه ی تنهایی تو ، نیمه شبی سرد
جز زورق مهتاب فریبنده نباشد

سخت است که عمری بدوی، لحظه دیدار
آن دم که رسیدی، نفسی مانده نباشد

در گوشه ای از نصف جهان، خاطره ای دور
رودی که دگر جاری و زاینده نباشد

سخت است که با بغض بخندی که نبینند
در چشم تو جز شبنم لغزنده نباشد

با عشق بچینید شبی ، سفره ی احساس
سهم تو فقط لقمه ی ته مانده نباشد

سخت است که بازی بخوری از همه دنیا
نقش تو به جز مهره ی بازنده نباشد

دل بسته شوی مثل بیابان به کمی ابر
یک سایه ی موهوم ، که بارنده نباشد

سخت است دم چوبه ی اعدام ، ببخشی
آن قاتل احساس ، که شرمنده نباشد

برگشت کند پست، تمام غزلت را
در آدرس شعر تو ، گیرنده نباشد

سخت است که دلتنگ شوی چاره نباشد
ای کاش به این حال کسی، زنده نباشد..

جناب ِ
علیرضا عرفان
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
زمـانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت
که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت

مـنی که خاک نشیـن بودم از تجلی عشق
گذشته ام ز فلک هم به نردبان سکوت

صفایِ این چمن از مرغهای دیگر پرس
که من خزیده ام اکنـون به آشیـان سکوت

شکـار زیرک از این ورطه سـخـت بگریزد
هزار تیر فغان دارد این کمان سکوت

چه شکـوه ها که بگوش آید از زبــان نگاه
چه رازها که برون افتـد از دهان سکوت

بسی حکایت ناگـفـتـنـی به لـب دارم
سرشک روز و شبم بهترین نشان سکوت

فغان سوختـگان گوش دیگری خواهد
چه قصّه گویمت ای دل از این جهان سکوت

جناب ِ
معینی کرمانشاهی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
دل را چگونه منعِ محبّت کند کسی؟
گیرم که بشنود، چه نصیحت کند کسی؟

مستی ز باده، خنده ز گُل، خرّمی ز باغ
در زیرِ آسمان چه فراغت کند کسی؟

گشتم غبار و از سرِ کویش نمی‌روم
دیگر چه خاک بر سرِ طاقت کند کسی؟

ما خود کمر به دشمنیِ خویش بسته‌ایم
در حقِ ما دگر چه مروّت کند کسی؟

این زندگی کرایه‌ی مردن نمی‌کند
بهرِ کدام عمر وصیّت کند کسی؟

گیرم که مهدِ امن و امان گشته روزگار
کو گوشه‌ای که خوابِ فراغت کند کسی؟

با شکوه ساختم که مبادا نهان ز من
شکرِ تو در لباسِ شکایت کند کسی

غمگین مباش اسیر، که هرچند تیره‌است
شامِ تو را چو صبحِ سعادت کند کسی

جناب ِ
اسیر شهرستانی
 
حیف از نقش خیالی که توهم شده است
فرش تا عرش لگد خورده ی مردم شده است

زندگی عالی عالی ست ولی در این بین
حال من مثل درختی ست که هیزم شده است!

در خودم حل شدم و کم شدم و دم نزدم
تا نگویند که محتاج ترحم شده است

عشق
انگشتر اعجاز سلیمان نبی ست
که در این زندگی بی هیجان گم شده است!

در پی ام آمده ای بیست و اندی سال است
زندگی! فکر کنم سوء تفاهم شده است

جناب ِ
لاادری
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
سخت است که معتاد نگاهی شده باشی
دیوانه ی چشمــان سیاهی شده باشــی

اینکــه پســر رعیت ده باشی و آنوقت-
دلداده ی تک دختر شاهـی شده باشـی

در پیچ و خم عشق به سختی به در آیی -
از چاله،، ولی راهی چاهی شده باشی

از دور تو را محکم و چون کوه ببینند
در خویش شبیه پر کاهی شده باشی

مانند دلیری که به دستش سپری نیست
بازیچه ی دستان سپاهی شده باشی

یـک عُمر بجنگی و در آخــر نتوانـی
تا نااامزد آن که بخاهی شده باشی

سخت است که ماه تو سراغ تو نیایـد
آنگاه که در حوضچه ماهی شده باشی

جناب ِ
کنعان محمدی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
عقب
بالا پایین