شعر شـــآه بیـــت

انجمن کافه نویسندگان
فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تا شب هراسانم غرورم هست و شورم نه

تا صبح بیدارم خیالم هست و خوابم نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان
حال مرا دید و کمی آهسته تر رفت

با من مدارا کردنش را دوست دارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
غم من بداند آن کس که رخ تو دیده باشد

و گرت ندیده باشد، ز کسی شنیده باشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پیداست حال دل ز پریشانیم ولی

هرکس سوال می کند انکار می کنم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خواهی که که غریق بحر عشاق شوی؟

مشنو، منگر، مگو، میندیش، مباش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شمع، گیرم که پس از کشتن پروانه گریست

قاتل از گریه بیجا گنهش پاک نشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رفیق بی وفا را کمتر از دشمن نمی دانم

شوم قربان آن دشمن که بویی از وفا دارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رفت از نظر و، ز دل نرفت این غلط است

کز دل برود، هر آنکه از دیده برفت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سراغ یار می پرسم به هر کس می رسم اما

به خود آهسته می گویم که یا رب بی خبر باشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین