عاشقانه‌ها | انجمن کافه نویسندگان

[Lidiya]

مثلِ نفس هایم دوستت دارم

همانقدر بی اختیار

همانقدر تا پایِ جان

 

[Lidiya]

عشق یعنی ؛
منی دیگر وجود نداشته باشد
همه و همه
او باشد و او..!

 

[Lidiya]

من میفهمم چه میگویی …
حتی اگر …
حرفی نزده باشی !
تو تکه ای از وجود مَنی
میگر میشود آدمی …
از وجود خودش
بی خبر باشد ؟!

 

[Lidiya]

اهلِ دزدی نیستم ؛
اما..
میدزدم
نگاه تمام مردم شهر را
که مبادا کسی ، غیر من نگاهت بُکند..!

 

[Lidiya]

محتاجم، …
محتاج یک فنجان چای
که پهلویش تو باشی

 

[Lidiya]

انگار در دلم حرفی دیگر باقی نمانده تا برایت بگویم
تنها یک جمله!
هنوزم دوستت دارم

 

[Lidiya]

تو
همان
عطرگل یاس و نسیم سحری
که‌ اگر صبح نباشی
نفسی در من نیست …

تو ..

خودت بانیِ هر روشنیِ صبحِ منی…

 

[Lidiya]

شب ….

با واژه ها بِخیر نمی شود ؛

مگر در آغو*ش تو ..!!

 

[Lidiya]

من تو را ریاضی وار

از صفرِ دوست داشتن

تا مثبتِ بی نهایتِ عاشقانه ها

دوست دارم

 

[Lidiya]

لبخند تو را قاب کرده

و بر سَردَر دنیایم زده ام

تا به همه بگویم

لبخند تو دنیای من است