شعر °اشعار تک بیتی°

من از زلفِ پریشانت به رویِ شانه فهمیدم
سَر و سامانِ ما گاهاً نهفته در پریشانی ست
 
تو بی‌وفا! چه باز فراموش پیشه‌ای
بیچاره آن اسیر که امیدوار توست
 
حرمت من گر نداری حرمت عشقم بدار
خود اگر هیچم دل و طبع وفا داریم هست
 
می‌توانم بود بی تو تابِ تنهاییم هست
امتحانِ صبرِ خود کردم شکیباییم هست
 
ساحل، جوابِ سرزنشِ موج را نداد
گاهی فقط سکوت، سزای سبک‌سری‌ ست..
 
عقب
بالا پایین