شعر اشعار نیم بیتی

آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس
 
همه را بيازمودم، ز تو خوشترم نيامد
 
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
 
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
 
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
 
هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان، نکوست
 
تا تو از در، در نیایی از دلم غم کی شود؟!
 
عقب
بالا پایین