‏پژواکِ خودم بودم و خود را نشنیدم
‏ای هرچه صدا،
هرچه صدا،
هرچه صدا، تو⁩ ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو از اول سلام ات پاسخ بدرود با خود داشت
اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت

بهشتت سبزتر از وعده ی شداد بود اما
برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت

ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت

سیاوش وار بیرون آمدم از امتحان گر چه
دل سودابه سانت هرچه آتش بود با خود داشت

مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تـو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: malihe
در این زمانه‌ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست


چگونه شرح دهم لحظه لحظه‌ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟

به شب نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟

رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند
به پای ** علف‌های باغ کال پرست

رسیده‌ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار را برای من کمال پرست

هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: malihe
تو را گم می کنم
هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: malihe
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین