دلنوشته عباس معروفی | انجمن کافه نویسندگان

همیشه غایبِ من
همیشه حاضری
مثل بغض
بر سینه‌ام نشسته‌ای
مثل ابر در آسمانم
مثل وهم در جانم
زمان را شکسته‌ای
همیشه غایبِ من
همیشه حاضری
تا پلک می‌زنم
سرازیر می‌شوی

|عباس معروفی|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از این تنهایی هزارساله
خسته‌ام
از این که صدای تو را بشنوم
خیال کنم وهم بوده
این که هرچی بخواهم بخرم
می گویم حالا نه
صبر می کنم وقتی آمدی
از این اجاق خاموش
این قابلمه ها، ماهیتابه ها
این ** که هنوز بازش نکرده ام
گیلاس های خاک گرفته
بشقاب های دلمرده
این فیلم که قرار بود با هم ببینیم
متکایی که سرت را می گذاشتی
خودم که بهانه‌جو شده
از انتظار خسته ام
همینجا نشسته ام
و فکر می کنم
چه خوب! که زمین گرد است
عشق من !
می روی آنقدر می روی که باز
آنسوی زمین می رسی به من ..

#عباس_معروفی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو ليلي نيستي
من اما
مجنون حرف هات مي‌شوم
ديوانه ي دست‌هات
مبهوت خنده‌هات
گل قشنگم
شيرين نيستي
ولي من
صخره هاي شب را
آنقدر مي تراشم
تا خورشيدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندي.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شعرهاي من چشم دارند
حتي چشم هاي شعرم را
که مي بندم
تو بر کلماتم راه مي افتي
و مي رقصي
خواب هم که باشم
صداي تق تق کفش هات
در سرسراي خوابم مي پيچد
کور که نيستم
گل قشنگم
آمدنت را تماشا مي کنم
و اين لبخند براي توست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مگر نمي‌گويند که هر آدمي
يک بار عاشق مي‌شود ؟
پس چرا هر صبح که چشم‌هات را باز مي‌کني
دل مي‌بازم باز ؟
چرا هربار که از کنارم مي‌گذري
نفست مي‌کشم باز ؟
چرا هربار که مي‌خندي
در آغوشت در به در مي‌شوم باز ؟
چرا هر بار که تنت را کشف مي‌کنم
تکه‌هاي لباسم بال درمي‌آورند باز ؟
گل قشنگم
براي ستايش تو
بهشت جاي حقيري ست
با همين دست‌هاي بي‌قرار
به خدا مي‌رسانمت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این دنیای کوچک و هفت میلیارد آدم!
یعنی تو باور میکنی؟ شمرده‌ای؟ کی شمرده است؟ جز سیاست مدارها دیدی کسی آدم بشمرد؟
باور نکن نارنجی، باور نکن سبز آبی کبود من!
باور کن همه‌ی دنیا فقط تویی و برخی دوستان؛
بقیه تکراری‌اند.

#عباس_معروفی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آدم هایی که در خواب می آیند
و حرف می زنند
و هستند،
کجا می روند؟

[عباس معروفی]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو انتخاب من نبودی، سرنوشتم بودی؛ تنها انگیزه‌ ماندنم در این وانفسای شلوغ در این زندگی بی اعتبار.

[عباس معروفی]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نهنــگنهنــگ عضو تأیید شده است.

نویسنده رسمی ادبیات
نویسنده رسمی ادبیات
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
3,675
پسندها
پسندها
6,155
امتیازها
امتیازها
338
سکه
85
چقدر آهنگ‌های قشنگ در اين دنيا وجود داشت كه من نشنيده بودم، چقدر چهره های زيبا از برابرم گذشتند كه من آن‌ها را نديدم. چقدر روياهای عجيب ديدم كه وقتی از خواب بيدار شدم، هرگز ديگر به يادم نيامد و بوی عطری از دست رفته در دلم چنگ زد كه تا هميشه خودم را نبخشم. زندگی يعنی چه؟ هميشه نصفه نيمه، هميشه ناتمام، هميشه ناگهان جايی قطع می‌شدم...

[عباس معروفی]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خیلی دلم می‌خواست بدانم که چه احساسی دارد. وقتی مرا بوسید دیگر چشم‌هاش را نبست تا تأثیر بوسه را در صورتم نگاه کند. بدجنسی کرده بود. اگر از من می‌پرسید خودم می‌گفتم چه احساسی دارم. گفت: «چه بوی خوبی می‌دهی؟» گفتم: «توی یقه‌ام گل یاس می‌ریزم.» نفسش بوی باد می‌داد، بوی باران. خنک بود. و دهانش بوی چوب می‌داد. و من یکباره میان دست‌هاش شعله‌ور می‌شدم.
سمفونی مردگان؛عباس معروفی
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین