-
-
دخترک احساس می‌کرد که زمین زیر پایش سبک و سبک‌تر می‌شود، و نسیم شب مانند دستی نرم و مهربان صورت و موهایش را نوازش می‌کرد. ستاره درخشان،... -
یک شب، وقتی مهتاب روی سقف خانه‌ها می‌لغزید و سایه‌های بلند در کوچه‌ها کشیده می‌شد، دخترک مثل همیشه در حیاط ایستاده بود و به آسمان نگاه...
-
شب‌ها آرام و طولانی بودند، و دخترک هر لحظه، با چشم‌هایی پر از شوق و کنجکاوی، به آسمان نگاه می‌کرد. ستاره‌ها، کوچک و درخشان، مثل...
-
در گوشه‌ای از روستایی کوچک و آرام، جایی که خانه‌ها با سقف‌های شیروانی قدیمی کنار هم صف کشیده بودند و دود بخاری‌ها آرام در هوا پراکنده...
-
قصه ی دخترک و ماه ژانر: تخیلی_عاشقانه رده سنی: نوجوان_بزرگسال خلاصه: دختری تنها، هر شب با آسمان نجوا می‌کند و در سکوت مهتاب، دنیایی پر...
-
سونی به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع شایعه وقتی صابخونه گم میشه | شایعه نویس نگین با
Like واکنش نشان داد.
@سارا مرتضوی ترسیده گفت: پس تو کی هستی؟ و @marym در جوابش گفت: روحش ... شایعه‌ها نشان داده است که مریم عاشق شده، مادرش با بی‌رحمی... -
سونی به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع شایعه وقتی صابخونه گم میشه | شایعه نویس نگین با Like واکنش نشان داد.
جوری حرفش را به زبان اورد، طوری که هول کرده و می‌خواهد صحبت‌ها را لاپوشانی کند. تا اینکه یه روز دیگر @سارا مرتضوی در نمایه @marym آمد و...
-
سونی به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع شایعه وقتی صابخونه گم میشه | شایعه نویس نگین با Like واکنش نشان داد.
داستان از جایی شروع میشه که @marym چند روزی از انجمن غیب میشه، بعضی‌ها دلیل‌شو می‌دونستن و علت‌شو مرگ مادربزرگش رقم زده بودند؛ ولی بعضی...
-
سونی به RED Qᴜᴇᴇɴ نوشته در موضوع شایعه وقتی صابخونه گم میشه | شایعه نویس نگین با Like واکنش نشان داد.
عنوان: وقتی صابخونه گم میشه. ژانر: ترسناک خلاصه: مقدمه: در تاروپودِ یک انجمنِ مجازی، جایی که واژه‌ها پرواز می‌کنند و احساسات شکل...
-
سونی به موضوع اطلاعیه درخواست رنک نویسنده | تالار ادبیات پاسخ داده‌است.درخواست دوباره برای رنک نویسنده رسمی دو دلنوشته رو سایت رفته و دو اثر با تگ حرفه‌ای نجوای پنهان و مأمن مهر
-
سونی به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان سِریْت | جانان.م با Like واکنش نشان داد.
*** دقیقا در مرکز حیاط ایستاده بودم. آفتاب گرم ظهر به فرق سرم می‌خورد و حس می‌کردم دارم مثل یک بستنی در آفتاب مانده، ذوب می‌شوم...
-
سونی به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان سِریْت | جانان.م با Like واکنش نشان داد.
برگ را روی میز پهن کرد. از جعبه چیزهای مشابه دیگر برداشت و به دقت روی برگ می‌چید. سرش پایین بود و یک دسته از موهایش توی صورتش افتاده...
-
سونی به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان سِریْت | جانان.م با Like واکنش نشان داد.
تلخ خندیدم: - من تنها تو تهران زندگی می‌کنم. شاغل و مستقلم. موهامو رنگ می‌کنم. آزاد لباس می‌پوشم. ناخنام همیشه بلنده و لاک داره. ده سال...
-
سونی به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان سِریْت | جانان.م با Like واکنش نشان داد.
صدایش را پایین‌تر برد. گوشم را به در فلزی چسباندم: - خودتو ناراحت نکن آن! من عادت کردم. آه غلیظی کشید: - گریه نکن قربونت برم. نمردم که...
-
سونی به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان سِریْت | جانان.م با Like واکنش نشان داد.
تلاششان برای بیرون کشیدن من از حمام بی‌ثمر ماند. مصرانه تیغ را روی مچم نگه داشته بودم. چشم‌هایم تار می‌دید و قصدم واقعی بود. در نهایت...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
3832
آخرین بازدیدکنندگان
- 3,832 بازدیدهای نمایه
