-
-
-
-
حدیثه🫧 به موضوع همگانی ~•کـافـه نــادری☕•~ پاسخ داده‌است.اینجا به ما قهوه نمیدنc54c27_25ndke-hanghead
-
حدیثه🫧 به موضوع اطلاعیه درخواست تگ برای دلنوشته | تالار ادبیات پاسخ داده‌است.درخواست تگ https://forum.cafewriters.xyz/threads/41070/
-
حدیثه🫧 به موضوع در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم پاسخ داده‌است.خدای مهربانم! من هر کاری که کرده‌ام. چه درست و چه غلط، چه خوب و چه بد، ته دلم باتوست. من دنبال رضایت تو هستم. زندگی‌مان را زیبا کن. پایان.
-
حدیثه🫧 به موضوع در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم پاسخ داده‌است.نزدیک من شدی و من را به خدا نزدیک کردی. به خدا نزدیک شدم و تو را بیشتر از قبل دوست دارم. این زیباترین چرخه در زندگی من است که تو زیبایش...
-
حدیثه🫧 به موضوع در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم پاسخ داده‌است.فرشته نجات زندگی من! آمدی و با آمدنت نشاط به به روح و روانم بخشیدی. آمدی و با آمدنت رنگ لبخند را به دیوارهای چرک مرده قلبم پاشاندی. تا...
-
حدیثه🫧 به موضوع در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم پاسخ داده‌است.دیگر از دوریت گله‌مند نیستم. بودنت را شکر می‌کنم. بودنی که بوی عشق می‌دهد. عشقی که از خاک شروع شد و به خاک تمام می‌شود.
-
حدیثه🫧 به موضوع در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم پاسخ داده‌است.دیگر تلخی دوری هم برایم شیرین شده است. مثل نسکافه‌ای که هرچقدر بیشتر درون لیوان می‌ریزی از تلخی‌اش کاسته می‌شود؛ هرچه این دوری بیشتر...
-
حدیثه🫧 به موضوع اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴ پاسخ داده‌است.درخواست جلد https://forum.cafewriters.xyz/threads/41070/
-
حدیثه🫧 به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با
Like واکنش نشان داد.
خانه در ذهن درنا جایی بود شبیه خانه‌ی مهشید. روزهای دانشگاه، هرازگاهی که بین کلاس‌ها و به بهانه‌ی نزدیک بودن خانه، مهشید او را برای... -
حدیثه🫧 به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Like واکنش نشان داد.
دنیا را می‌گفتم یا درنا؟ دنیا که کارش حساب و کتاب نداشت. درنا را می‌گفتم که بالاخره چهار طبقه پله را بالا رفت. از شدت خستگی به در تکیه...
-
حدیثه🫧 به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Like واکنش نشان داد.
*** وقتی که داشت از پله‌های ساختمان بالا می‌رفت، احساس می‌کرد که باری به وزن یک تُن روی شانه‌های ظریفش سنگینی می‌کند. روز سختی داشت. اول...
-
حدیثه🫧 به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Like واکنش نشان داد.
عطا بدون حرف کارت را از دستش کشید و به طرف داخل مغازه برگشت. مُری پشت سرش آمد: - خدایی حال می‌کنی چه خوابی دیدم برات؟ دکتر انداختم تو...
-
حدیثه🫧 به دلبر که جان فرسود از او نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م با Like واکنش نشان داد.
درنا با صدایی محکم گفت: - نفس عمیق بکش. از آن طرف خط هنوز صدای گریه می‌آمد. درنا مثل هر موقع دیگری که استرس داشت، مشتش را پشت سر هم باز...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
