-
-
SAD BALLERINA به موضوع تولد تولد زیبا بانو منیرا پاسخ داده‌است.تولدت مبارک قشنگم شاد باشی همیشه دلت آروم ✨🤍 -
SAD BALLERINA به موضوع تولد تولد نگین بانو پاسخ داده‌است.تولدت مبارک عزیزم بهترین هارو برات آرزو دارم امیدوارم همیشه لبخند رو لب*ات باشه زندگی بر وفق مرادت پیش بره ✨🤍
-
SAD BALLERINA به موضوع همگانی [ الان به چی احتیاج داری؟ ] پاسخ داده‌است.با اونی که دوسش دارم صحبت کنم
-
SAD BALLERINA به موضوع اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅ پاسخ داده‌است.با درخواست شما موافقت شد با بنده گپی ایجاد کنید مشخصات رمان اعم از عنوان، ژانر و نام نویسنده؛ به همراه خلاصه کلی از داستان رمان، خلاصه...
-
مرسی ازت رفیق 🥺🫂💙 بمونی برام تنکیووو سان 💙💙 ابراز علاقه به سبک یاسین چه مدلی بود (s549)_ منظورت همون صدا بچگونه کردنته؟ 😂 مرسی ثمین...
-
SAD BALLERINA به سایه مولوی نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان زعم و یقین نویسنده_سایه مولوی با
Like واکنش نشان داد.
با شنیدن صدای زنگ موبایلش، کتابی که در دست داشت را روی عسلی کنار تختش گذاشت. رو به پرهام که پایین تختش مشغول بازی با پازل‌هایش بود کرد و... -
SAD BALLERINA به سایه مولوی نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان زعم و یقین نویسنده_سایه مولوی با Like واکنش نشان داد.
دکتر سر تکان داد و احتشام با اخم محوی نگاهش کرد. دلیل اخمش را نمی‌دانست؛ شاید هم فهمیده بود آن روز که از پارک آمده بود، لنگ نمی‌زد...
-
SAD BALLERINA به سایه مولوی نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان زعم و یقین نویسنده_سایه مولوی با Like واکنش نشان داد.
- چیزی نیست، پام پیچ خورده. احتشام در تأیید حرفش سر تکان داد، اما در نگاهش شک و تردید موج می‌زد. تردیدی که او را می‌ترساند! - دکتر...
-
SAD BALLERINA به سایه مولوی نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان زعم و یقین نویسنده_سایه مولوی با Like واکنش نشان داد.
ماندن در آن فضای خفقان‌آور سختش بود! دستگیره را گرفت و پایین کشید، اما در باز نشد. دوباره و دوباره امتحان کرد، اما در باز نمی‌شد! انگار...
-
SAD BALLERINA به سایه مولوی نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان زعم و یقین نویسنده_سایه مولوی با Like واکنش نشان داد.
آرام سنجاق را میان قفل بازی داد؛ قلق این‌کار دستش نبود و حالا با این اضطرابی که اجازه تمرکز کردن را نمی‌داد کارش سخت‌تر هم شده بود. باز...
-
SAD BALLERINA به سایه مولوی نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان زعم و یقین نویسنده_سایه مولوی با Like واکنش نشان داد.
سری تکان داد و پرسید: - خب من الان باید با این چی‌کار کنم؟! سودی با تعجب نگاهش کرد و گفت: - واقعاً نفهمیدی؟! تو که اینقده خنگ نبودی، از...
-
SAD BALLERINA به سایه مولوی نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان زعم و یقین نویسنده_سایه مولوی با Like واکنش نشان داد.
- خیلی خب دیدمت. و تماس را قطع کرد و به سمت او رفت. - سلام. با حرص به او توپید: - سلام و درد! سلام و کوفت! کجایی تو دو ساعته من رو علاف...
-
SAD BALLERINA به سایه مولوی نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان زعم و یقین نویسنده_سایه مولوی با Like واکنش نشان داد.
کنار کانتر آشپزخانه ایستاد. مثل هرروز طلعت مشغول چیدن میز صبحانه بود و تند و فرز این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت. پرهام هم پشت میز نشسته و لیوان...
-
SAD BALLERINA به سایه مولوی نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان زعم و یقین نویسنده_سایه مولوی با Like واکنش نشان داد.
بالا و پایین رفتن تشک تخت هوشیارش کرد. غلتی زد و چشم باز کرد، پرهام بود که آن‌طرف تخت برای خودش بازی می‌کرد. چشمان باز او را که دید گفت...
-
SAD BALLERINA به سایه مولوی نوشته در موضوع در حال ویرایش رمان زعم و یقین نویسنده_سایه مولوی با Like واکنش نشان داد.
- متأسفم. چیزی سفت راه گلویش را بسته بود. دوباره به احتشام نگاه کرد، سر پایین افتاده و صورت گرفته و خسته‌اش قلبش را به درد می‌آورد...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
![[ANIL]](/data/avatars/s/10/10651.jpg?1749306111){kind=avatar}
