-
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با
Like واکنش نشان داد.
هارومی تردید داشت. وضعیت دو خواهر را چک کرد؛ تقریباً حالشان خوب بود. تفنگی که سای از میکی غنیمت گرفته بود را برداشت و از جای خود بلند... -
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
رن به خوبی می‌توانست خود را کاملا بی‌گناه و خیرخواه، یا کاملا گناهکار و حیله‌گر جلوه دهد. وانمود کرده بود قصد ندارد به هیچ‌کس آسیب بزند،...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
رن نگران به سوی کیومی دوید و سر او را روی پایش گذاشت. سای شادی فاتحانه‌ای در چهره نمایش می‌داد. - جان این دختر از جان خودت برایت مهم‌تر...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
در همین حال که رن غرق در احساسات خاکستری مایل به آبی‌اش شده بود، سای دوباره با چشمان بسته برای خروج نقشه می‌کشید. این‌بار خودش را به...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
سای سرفه کرد و دست لاغرش را جلوی ل*ب‌هایش گرفت. - به میکی دستور بده من و خواهرم را مداوا کند. رن از روی زمین بلند شد و زیرکانه به آمایا...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
صدای دستورات رن، بسیار ضعیف از داخل پیکر میکی به گوشش می‌رسید. تمرکز کرد تا مسیر صدا را پیدا کند. از داخل سر میکی، نزدیک گیجگاه پیام‌ها...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
صدا، لحن و نگاه رن تغییر کرد. لرزه‌ای ناآشنا به قلب آمایا نفوذ کرده بود. - من باید بروم خانم! لطفا درها را باز کنید؛ من برنده شدم. رن...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
آمایا فریاد بلندی کشید. - میکی! کجایی؟ من سه جواهرم را پیدا کردم. من می‌خواهم بروم! سای عاجزانه در آب دست و پا می‌زد. - ک... کم...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
صدای جیرجیرک‌های باغ به داخل خانه نفوذ کرده بود. سای چراغ‌های طلایی خانه را خاموش کرد و پتوی نیلی‌اش را روی سرش کشید. ساعت ده شب بود. آن...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
بوی حیله سرتاسر اتاق نیلگون می‌پیچید. افکار دو خواهر مانند ابرهای باران‌زا لایه‌لایه شده بود و آن‌ها فقط لایه‌ی آخر را به یکدیگر نمایش...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
آمایا تشک آبی روشنش، که طرح موج‌های براق آبی تیره داشت را تکاند و آن را روی زمین پهن کرد. با دست جای‌جای نرمی تشک را لم*س می‌کرد، به...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
آمایا اخم کرده بود. گونه‌ی راستش که بعد از افتادن به زمین اصابت کرد را در دست گرفت. سای قوری را برداشت و لیوان آبی‌اش را دوباره پر از...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
مدت زمان زیادی را در خانه‌باغ سپری کرده بودند؛ دلشان برای قدم زدن در کوچه‌های خاکی و تماشای بازی بچه‌ها تنگ شده بود. هنگامی که تصمیم...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
فصل سوم: جواهرات نیلگون آن دو دختر با یکدیگر دوست نبودند، بلکه دو خواهر بودند، دو خواهر ناتنی. خواهر بزرگ‌تر، دختری با بدنی لاغر اما...
-
سنجاقک به افسونگر نوشته در موضوع اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر با Like واکنش نشان داد.
- باید نزدیک در بایستیم؟ هارومی قدم‌هایش را آهسته کرد تا فرصت بیشتری برای فکر کردن داشته باشد. کفش چرم عسلی‌اش کاملا خاکی شده بود و...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
173
آخرین بازدیدکنندگان
- 173 بازدیدهای نمایه
