نتایح جستجو

  1. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    آنچه بشر را از حيوانات متمايز ميکرد قدرت خود آموزی و اخلاق طبيعی او بود. در طبيت انسان به تنهایی زندگی ميکرد. هنگامی که وارد جامعه بشری شد و شروع به همکاری با ديگران در شکار و دفاع در مقابل بلايای طبيعی کرد، اين وابستگی اجتماعی باعث افزايش حس همدردی شد و منجر به ايجاد احساساتی چون ملاحظه حقوق...
  2. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    استلا تنهایی را دوست دارد. خوب می تواند سر خودش را گرم کند، با باغچه، با کتاب ها، خانه داری، شست و شو، تلفن های طولانی با کلارا، روزنامه، بطالت. قبلا با کلارا توی شهر در یک خانه اجاره ای زندگی می کرد، در خیابانی پر از کافه، بار و کلوب؛ مردم درست جلوی ساختمان می نشستند، پشت میزهای زیر سایه بان یا...
  3. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    به رغمِ همه‌چیز هیچ آرامشی نیست؛ امیدهای صبح در بعدازظهر دفن می‌شود. امکان ندارد که بشود با این جور زندگی، دوستانه کنار آمد.مسلماً هرگز کسی وجود نداشته که بتواند چنین کند. وقتی آدم‌های دیگر به این مرز نزدیک می‌شوند که حتی نزدیک شدن به آن هم اسف‌بار است به عقب باز می‌گردند؛ من نمی‌توانم. حتی به...
  4. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    این را فهمیده‌ام که بیشتر ماهی‌ها، موقع پیری شکایت می‌کنند که زندگیشان را بی‌خودی تلف کرده‌اند. دایم نفرین و ناله می‌کنند که زندگیشان را بی‌خودی تلف کرده‌اند. دایم ناله و نفرین می‌کنند و از همه چیز شکایت دارند.من می‌خواهم بدانم که ، راستی راستی ، زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا، هی بروی و برگردی...
  5. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    امروز ما بر شالوده انتخاب هایی که دیروز، سه روز، سه ماه یا سه سال پیش کرده ایم، بنا می شود. ما فقط بر مبنای یک انتخاب، بدهی کلانی به بار نمی آوریم. ما فقط در نتیجه یک انتخاب نامناسب، پانزده کیلو چاق نمی شویم و معمولاً یک تصمیم نادرست به تنهایی و یکشبه روابطمان را به هم نمی ریزد. ما در جایی که...
  6. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    كليا: (به ايزوپ) كجا مى خواهى برى؟ ايزوپ: مى رم به طرف نور، جايى كه همه چيز ديده بشه. مى خوام برم همه چيز رو با چشم هاى آزاد ببينم. خيلى دور خيلى دور از اين جا، مى گن توى ليديا شاهى زندگى مى كنه به نام كريزوس. پولدارترين آدم دنياس، قصرش رو هم از طلا درست كردن. به لباس هاش سنگ هاى قيمتى شرقى...
  7. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    فکر می کنم آدما باید یک جایی از زندگیشون بگن، خوبه، همین که دارم و هستم خوبه و بیشتر از این نمی تونم، نمی شه. اینجا مرحله ایه که بهش مرگ آرزوها می شه گفت و من با آدم هایی که به اینجا می رسن، خیلی راحتم، چون می فهممشون ... به نظرم اینجاست که آدم تازه می تونه به شخصیت اش عمق بده. دیگه، نه صعودی...
  8. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    گمان می کنم بهترین کار من به انجام رسیده است. این امر نوعی احساس راحتی و رضایت آرام به من می دهد. و با این همه احساس نمی کنم که همه نوشتنی ها را نوشته ام. می توانم بگویم که شور جوانی اکنون از وقتی که مرد جوانی بودم به من نزدیکتر است.دیگر شادی را چیزی دست نیافتنی نمی دانم؛ زمانی، خیلی پیشترها، آن...
  9. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    نخستین گام برای خلاص شدن از شر ذهنیتِ نداری، آن است که از آنچه هستیم و داریم قدردانی کنیم. سپاسگزاری باید به راحت بیان شود، باخلوص نیت از وجودتان که یکی از معجزات دستگاه آفرینش است سپاسگزاری کنید، از این رو که زنده اید و دارای چشم وگوش و پا و.... و هم اکنون در اینجا شاهد رویایی شگفت انگیز هستید...
  10. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    اینجا باید به دروغ بگویی که خوشبخت نیستی حتی اگر با عشقت هم پیمان می شوی، باید بگویی که دوستش نداری! اینجا اگر خیلی به تو لطف داشته باشند و خنجر را از پشت و جلو برایت نشانه نروند، فقط چشم شان بدنبال زندگی ات است. این تنها کاریست که مردم این سرزمین برای تو و بقا تو از دست شان بر می آید. اینجا...
  11. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    خیلی خواب میبینی ؟ سرهنگ شرمنده از اینکه به خواب رفته، گفت : گاهی، تقریباً همیشه خواب میبینم توی تارعنکبوت افتاده م. زن گفت: من هر شب کابوس میبینم. خیلی دلم میخواد بدونم آدمهای ناشناسی که آدم توی خوابهاش می بینه کی هستن. سیم پنکه را به برق متصل کرد و گفت: هفتهٔ پیش بالای سر تخت من زنی ظاهر شد...
  12. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    پدر گفت: مادرت به آسمان‌ها رفته. عمه گفت: مادرت به یک سفر دُور و دراز رفته. خاله گفت: مادرت آن ستاره‌یِ پُر نورِ کنار ماه است... دختر بچه گفت: مادرم زیر خاک رفته است! عمه گفت: آفرین، چه بچه‌یِ واقع بینی، چقدر سریع با مسئله کنار آمد. دختر بچه از فردای روزِ دفنِ مادرش، هر روز پدرش را وادار می‌کرد...
  13. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    مردم ما کار خوب را برای خوب بودنِ فی نفسه آن انجام نمی‌دهند بلکه آن را برای بدست آوردن جایگاهی در بهشت انجام می‌دهند. این یعنی معامله کردن با خدا. خدایا من کارهایی که تو گفتی را انجام می‌دهم و از کارهایی که نهی کردی دوری می‌کنم, تو هم به جاش یه قصر از طلا تو بهشتت به من بده و باغ‌هایی که توش جوی...
  14. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    دنیا با عشق نه آغاز دارد و نه پایان ولی با عقل به روز ِ آخر که می رسی، تلخی. تلخ و ناتمام. تلخی ِ مرگ را زیر ِ زبانت می چشی. همین جایی که من الان دارم. با عقل هیچ چیز به پایان نمی رسد‌.با عشق تکلیف همه چیز از اول معلوم است. تکلیفی جز عاشقی نیست. همه چیز مثل ِ ماه ِ شب ِ چهارده کامل است و تمام...
  15. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    آن وقت‌ها، وقتی در خانه‌ی خودمان زندگی می‌کردم، کتاب‌های پدرم را بلند می‌کردم تا نان بخرم. کتاب‌هایی که او خیلی به آن‌ها علاقه داشت. کتاب‌هایی که در زمانِ تحصیلش به خاطرشان، گرسنگی را تحمّل کرده بود. کتاب‌هایی که بابت شان پولِ بیست عدد نان را پرداخته بود، من به قیمتِ نصفِ نان، می‌فروختم. من کتاب...
  16. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد.عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام برمی‌دارد. با خودش می گوید: مراقب باش آسیبی نبینی. اما مگر عشق اینطور است؟ تنها چیزی که عشق می گوید این است: خودت را رها کن، بگذار برود! عقل به آسانی خراب نمی‌شود. عشق اما خودش را ویران می‌کند. گنج‌ها و خزانه‌ها هم در میان...
  17. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    تنها قاعده ی مطمئن این است که نه با هرکس بلکه فقط با کسانی بحث کنید که آن ها را می شناسید و میدانید آنقدر عقل و هوش و عزت نفس دارند که حرفهای بی معنی نمی زنند. کسانی که به دلیل توسل می جویند و نه به مرجع کاذب . و به دلیل گوش می دهند و گردن می نهند. و سرانجام حقیقت را گرامی می دارند. دلیل را حتی...
  18. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    انسان دوران ما دارد عاقل تر از آن می شود که همیشه به غرایز و امیالش گوش دهد و هنوز بسیار ضعیف تر از آنست که بر آنها غلبه کند. نه غرایزش او را با طبیعت هماهنگ می سازند و نه خود عاقلانه خود را با آزادی اراده اش هماهنگ میسازد. حتی هنگامیکه چون خسی دستخوش باد است، هر زمزمه میل و اشتیاق اورا بسویی می...
  19. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    انسان در آغاز مرگ را نمیشناخت. تنها آن گاه که میوه ی ممنوع را به دهان گرفت، دریافت که خواهد مرد. گفته اند میوه ی ممنوع دانش بود، اما من دیدم که همان مرگ بود. انسان چون خودش را بره*نه دید، نتوانست باور کند که این طور بی سلاح و تسلیم است، و از همان آغاز، بره*نه ، اما نه تسلیم، در برابر مرگ ایستاد...
  20. M

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    دیگر به راستی می دانم که درد یعنی چه... درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوش شدن نبود.بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دلِ آدم را در هم می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد؛ بدون آنکه بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد، دردی که انسان را بدون نیروی دست و...
عقب
بالا پایین