مردم ما کار خوب را برای خوب بودنِ فی نفسه آن انجام نمی‌دهند بلکه آن را برای بدست آوردن جایگاهی در بهشت انجام می‌دهند. این یعنی معامله کردن با خدا. خدایا من کارهایی که تو گفتی را انجام می‌دهم و از کارهایی که نهی کردی دوری می‌کنم, تو هم به جاش یه قصر از طلا تو بهشتت به من بده و باغ‌هایی که توش جوی شیر و عسل روونه و حوری و غلمان و ...! این طرز تفکریست که در جامعه ی ما وجود دارد. اما آیا ما فقط برای همین است که وجود داریم و چسبیده‌ایم به این کره‌ی کوچک که به دور ستاره‌ای کوچک می‌چرخد در کهکشانی که خود ذره ی غباری بیش نیست از عظمت چیزهایی که در این جهان وجود دارد؟ آیا همه‌ی این‌ها وجود دارد که ما جاودانه شیر و عسل بخوریم و با حور و پری بپریم و اون هم خالدین فیها؟ آخرش که چی؟


صحرای محشر | محمدعلی جمالزاده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
پدر گفت: مادرت به آسمان‌ها رفته. عمه گفت: مادرت به یک سفر دُور و دراز رفته. خاله گفت: مادرت آن ستاره‌یِ پُر نورِ کنار ماه است... دختر بچه گفت: مادرم زیر خاک رفته است! عمه گفت: آفرین، چه بچه‌یِ واقع بینی، چقدر سریع با مسئله کنار آمد. دختر بچه از فردای روزِ دفنِ مادرش، هر روز پدرش را وادار می‌کرد او را سر قبر مادرش ببرد. آن جا ابتدا خاک گور را صاف می‌کرد، بعد آن را آب پاشی می‌کرد و کمی با مادرش حرف می‌زد. هفته‌ی سوم، وقتی آب را رُوی قبر مادرش می‌ریخت، به پدرش گفت: پس چرا مادرم ســبز نمی‌شود!؟

بازی عروس و داماد | بلقیس سلیمانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
خیلی خواب میبینی ؟ سرهنگ شرمنده از اینکه به خواب رفته، گفت : گاهی، تقریباً همیشه خواب میبینم توی تارعنکبوت افتاده م. زن گفت: من هر شب کابوس میبینم. خیلی دلم میخواد بدونم آدمهای ناشناسی که آدم توی خوابهاش می بینه کی هستن. سیم پنکه را به برق متصل کرد و گفت:
هفتهٔ پیش بالای سر تخت من زنی ظاهر شد. پرسیدم، کی هستی و اون گفت، زنی که دوازده سال پیش توی این اتاق مرد.» سرهنگ گفت: اما این خونه که دو سال نیس ساخته شده. زن گفت: همین طوره. معلوم میشه مرده ها هم اشتباه میکنن.

کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد | گابریل گارسیا مارکز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
اینجا باید به دروغ بگویی که خوشبخت نیستی حتی اگر با عشقت هم پیمان می شوی، باید بگویی که دوستش نداری! اینجا اگر خیلی به تو لطف داشته باشند و خنجر را از پشت و جلو برایت نشانه نروند، فقط چشم شان بدنبال زندگی ات است. این تنها کاریست که مردم این سرزمین برای تو و بقا تو از دست شان بر می آید. اینجا دنیاست! اینجا هیچ کس نمی داند که اصلا خوشبختی واژه ایست بی محتوا و فقط برای گول زدن آدم ها استفاده می شود. خوشبختی یک امیدیست رویاگون و فقط به درد خواب هایت می خورد. زندگیست فقط همین!!! خوشبختی و تیره روزی مال قصه هاست.
از رئالیسم جادویی می آید برای سرگرم کردن آدم های دنیا‌، که بیشتر جذب این داستان پرکشش و مهیج شوند. زندگی فقط یک قصه است. قصه ای که حوا دارد برای آدم تعریفش می کند.قصه ای که شب ها آدم را خواب می کند.
رویایی که حوا در سر دارد از هم آغوشی با آدم و آدمی که دل به این شیرینی خوش کرده. داستانی کوتاه با عناصری خیالی و تضادهایی از جنس آدم داستانی به نام زندگی که راوی اش تنها یک نفر است حوا قصه گوی این ماجراست و آرایه های پر کششی برای دنبال کردن ماجرای قصه آرایه هایی با نام های خوشبختی و تیره روزی.

من از چهل سالگی میترسم | شیما سبحانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
نخستین گام برای خلاص شدن از شر ذهنیتِ نداری، آن است که از آنچه هستیم و داریم قدردانی کنیم. سپاسگزاری باید به راحت بیان شود، باخلوص نیت از وجودتان که یکی از معجزات دستگاه آفرینش است سپاسگزاری کنید، از این رو که زنده اید و دارای چشم وگوش و پا و.... و هم اکنون در اینجا شاهد رویایی شگفت انگیز هستید شاکر باشید. بکوشید آنچه دارید مرکز توجه قرار دهید و نه آنچه فاقد آن هستید.
اصل فراوانی سپاس گزاری است.به مجرد اینکه به اصل فراوانی بیندیشید، این گفتگوی درونی در آگاهی شما جریان خواهد یافت:من به خود هرکس که هستم و به دستاوردهای خود هر آنچه هست عشق می ورزم. زندگیم از سلامت سرشاراست، قرار نیست چیزی به دست آورم. زیرا هر آنچه هست پیشاپیش در درون من هست،من درخود کامل وتمام عیارم.
میگویند روزی جوانی از استادی فرزانه تقاضا کرد که هر آنچه برای کامروایی در بقیه عمرش به آن نیاز دارد به او عطا کند، استاد بدون ذکر کلمه ای جوان را ترک کرد. منظور استاد این بود که این جوان پیشاپیش همه ابزار و وسایل موفقیت وشاد کامی رادر اختیار دارد. شادکامی وکامیابی فرآیندهای باطنی است که ما به زندگیمان فرا میخوانیم و نه چیزی که ازدنیای بیرون آن را طلب کنیم، تمام افراد کامیاب ثروت عظیم وموفقیت خود را با اعتقاد به اصل فراوانی تحصیل کرده اند.


باور کنید تا ببینید | وین دایر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
گمان می کنم بهترین کار من به انجام رسیده است. این امر نوعی احساس راحتی و رضایت آرام به من می دهد. و با این همه احساس نمی کنم که همه نوشتنی ها را نوشته ام. می توانم بگویم که شور جوانی اکنون از وقتی که مرد جوانی بودم به من نزدیکتر است.دیگر شادی را چیزی دست نیافتنی نمی دانم؛ زمانی، خیلی پیشترها، آن را چنین می پنداشتم. اکنون، می دانم که شادی می تواند هر لحظه رخ دهد، اما هرگز نباید به دنبال آن رفت.

شکست یا شهرت، چیزهایی کاملا نامربوطند و هرگز خودم را نگران آنها نمی کنم. آنچه امروز می جویم آرامش است، لذت اندیشیدن و لذت دوستی، و هر چند این شاید خیلی بلندپروازانه باشد، احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن.

مرگ و پرگار | خورخه لوئیس بورخس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
فکر می کنم آدما باید یک جایی از زندگیشون بگن، خوبه، همین که دارم و هستم خوبه و بیشتر از این نمی تونم، نمی شه. اینجا مرحله ایه که بهش مرگ آرزوها می شه گفت و من با آدم هایی که به اینجا می رسن، خیلی راحتم، چون می فهممشون ... به نظرم اینجاست که آدم تازه می تونه به شخصیت اش عمق بده. دیگه، نه صعودی وجود داره و نه نزولی. هر چی که هست، همون جاییه که وایستادی. اصلاً هم معنی سکون و بیهودگی نمی ده. حتی اگه ندونی با خودت و زندگیت و بخصوص دستات چی کار کنی.
این حس، کاری باهات می کنه که صبح از خواب پاشی و بدون اضطراب از بالا رفتن و بدون شرمندگی از سرازیر شدن، به کاشتن یه درخت یا یه بوته فکر کنی، چون می دونی همون جا که وایستادی، اکسیژن می خوای یا مثلاً فردای اون روز به این نتیجه برسی باید دونه های قهوه ات رو با کیفیت بهتر بگیری و خودت اون ها رو آسیاب کنی و یک کیک شکلاتی درست کنی و غروب چند تا از همسایه هات رو دعوت کنی تا بو و عطر قهوه و کیک شکلاتی فضا رو پر کنه و بشینی کنار درختی که دیروز کاشتی، و در مورد صعود نکردن های بیخودی باهاش حرف بزنی...

به خاطر یک فنجان قهوه در لندن | مهراوه فیروز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
كليا: (به ايزوپ) كجا مى خواهى برى؟ ايزوپ: مى رم به طرف نور، جايى كه همه چيز ديده بشه. مى خوام برم همه چيز رو با چشم هاى آزاد ببينم. خيلى دور خيلى دور از اين جا، مى گن توى ليديا شاهى زندگى مى كنه به نام كريزوس. پولدارترين آدم دنياس، قصرش رو هم از طلا درست كردن. به لباس هاش سنگ هاى قيمتى شرقى دوخته شده... مى خوام برم ببينمش و به ثروتش بخندم. بعد برم دورتر به ساحل نيل، جايى كه مصرى ها براى احترام به شاهان خودشون مقبره هاى عظيم ساختن. مى خوام اين مقبره ها رو ببينم و بخندم به تكبرى كه استخون هاى پوسيده رو حفظ مى كنه. مى خوام به كسانى كه به ناقص الخلقگى من مى خندن بخندم. خداحافظ گزنوفان.

روباه و انگور | گیلرمه فیگیریدو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
امروز ما بر شالوده انتخاب هایی که دیروز، سه روز، سه ماه یا سه سال پیش کرده ایم، بنا می شود. ما فقط بر مبنای یک انتخاب، بدهی کلانی به بار نمی آوریم. ما فقط در نتیجه یک انتخاب نامناسب، پانزده کیلو چاق نمی شویم و معمولاً یک تصمیم نادرست به تنهایی و یکشبه روابطمان را به هم نمی ریزد. ما در جایی که هستیم قرار داریم، چون هر روز در پی روزی دیگر، انتخاب های ناآگاهانه یا ناسالمی را تکرار کرده ایم که ما را به واقعیت و موقعیت کنونی رسانده است‌.

سوال های درست | دبی فورد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
این را فهمیده‌ام که بیشتر ماهی‌ها، موقع پیری شکایت می‌کنند که زندگیشان را بی‌خودی تلف کرده‌اند. دایم نفرین و ناله می‌کنند که زندگیشان را بی‌خودی تلف کرده‌اند. دایم ناله و نفرین می‌کنند و از همه چیز شکایت دارند.من می‌خواهم بدانم که ، راستی راستی ، زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد...؟


ماهی سیاه کوچولو | صمد بهرنگی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
عقب
بالا پایین