نتایح جستجو

  1. H

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    او در نظر پیتر، احساساتی به نظر می رسید. همین طور هم بود. چرا که به این نتیجه رسیده بود که تنها چیزی که ارزش گفتن دارد، احساسات آدم است. باهوش بودن احمقانه بود، آدم باید خیلی ساده احساسش را بیان می کرد. ☆خانم دلوی ☆ویرجینیا وولف
  2. H

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    او پرسید: «اگر شکسپیر وجود نداشت، آیا دنیا فرق زیادی با چیزی که الان هست، داشت؟ آیا پیشرفت تمدن به آدم های بزرگ وابسته است؟» ☆بسوی فانوس دریایی ☆ویرجینیا وولف
  3. H

    همگانی ✿❀ عصـرانه و کتـاب ✿❀

    قدرت و توانایی تو، تنها تصادفی برخاسته از ضعف دیگران است. ☆قلب تاریکی ☆جوزف کنراد
  4. H

    محفل ادبی [تکست طوری]

    در عالم سکوت شهر... در بی‌خبری خموشی...‌‌کسی اینجا حزن‌انگیز جان می‌دهد.
  5. H

    محفل ادبی [تکست طوری]

    هر گاه دانستی درد روح چیست،‌ هر گاه نتوانستی به کسی جز خود و کمر شکسته‌ات تکیه کنی...‌ آن وقت است که شاید بتوانی من را بفهمی.
  6. H

    متن ترانه متن آهنگ آخر منو به باد داد‌ |‌ هوروش بند

    "به نام او" آهنگ:‌ آخر منو به باد داد خواننده:‌ هوروش بند آخر منو به باد داد رویای باز اومدنت زندونت آشنام کرد با عطر دوری زدنت پنهون نشو هی رو برنگردون دیوونه میشم این رسمش نبود که عاشق کنی و نمونی پیشم تو خوابم نمیدیدم زندگیمو وقف تو باشه آره راحت میگفتم جونمو بره من عاشق نمیشم...
  7. H

    متن ترانه متن آهنگ حالا که می‌روی‌ |‌ محمد معتمدی

    حالا که میروی همراه جاده ها برگردو پس بده تنهایی مرا بی خاطرات تو بی آرزوی تو دل را کجا برم شب گریه را کجا دیگر تنها گریه حالم را میداند از عشق دلتنگی هایش میماند جا ماندی آه ای دل ای موج بی ساحل ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ دیگر تنها گریه حالم را میداند از عشق دلتنگی هایش میماند جا ماندی آه ای...
  8. H

    در حال تایپ وان‌شات آبی یک جسد‌ |‌ HILDA کاربر انجمن کافه نویسندگان‌

    ادوارد مانند مسخ‌شدگان،‌ دست بر روی تور کلفتی کشید که تن عزیزترینش را در آغو*ش زبر و خشنانه خود محبوس کرده بود.‌ نه!‌ نمی‌توانست لحظه‌ای حتی باور کند که او را بدین زودی از دست داده است.‌ نمی‌توانست باور کند آن سیاه‌چاله چشمانش دیگر خموش و بسته است.‌ دیگر او،‌ نمی توانست عزیزی را از دست بدهد! با...
  9. H

    در حال تایپ وان‌شات آبی یک جسد‌ |‌ HILDA کاربر انجمن کافه نویسندگان‌

    آن روز هوا بالعکس روز‌های آفتابی دیگر،‌ ابری بود و نسیم مانند دیوانه‌ای به هر سو سرک می‌کشید.‌ آن روز،‌ روزی بود که الینا به دیدن ادوارد آمد و ادوارد،‌ دیوانه‌وار بر سر او فریاد کشیده بود.‌ فریاد زده بود که چرا باید عاشق او باشد و حال بدین زحمت این همه کار کند؟‌ چرا پدرش باید برای به دست آوردن...
  10. H

    در حال تایپ وان‌شات متوفی‌ |‌ HILDA کاربر انجمن کافه نویسندگان

    "به نام اویی که بودنش آرامش است و نبودنش سردرگمی!" عنوان:‌ متوفی نویسنده:‌ HILDA خلاصه:‌ آنا برونر،‌ شاید اولین کسی باشد که دوستانش را فراموش نمی‌کند.‌ شاید اولین کسی باشد که دوستانش را از ته دل دوست دارد و...‌ شاید اولین کسی باشد که یکی از آنان را به قتل می‌رساند!
  11. H

    در حال تایپ وان‌شات متوفی‌ |‌ HILDA کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هوای سرد بیشتر از هر چیز دیگری در آن جزیره‌ی کوچک،‌ قطرات اشک را در چشمان آنا بلور می‌کرد و شاید همین باعث می‌شد که بر سر مزار،‌ به خواب نرود!‌‌ گل‌های خشک شده‌‌ی رز قرمز و مشکی،‌ تناقض و نفرتی عظیم را در دل آنا می‌کاشت!‌‌‌ ابروهای باریک اما پر پشت مشکی آنا،‌‌‌ یکدیگر را سخت در آغو*ش گرفتند و او...
  12. H

    |~‌ اگر بهت بگن آخرین آرزوی...‌ ~| ‌

    "به نام او" اگر یهو بهت بگن که آخرین آرزوی قبل از مرگت رو بر آورده می‌کنند،‌ چه آرزویی می‌کنی؟ " هر چیزی می‌تونه باشه. "
  13. H

    در حال تایپ وان‌شات متوفی‌ |‌ HILDA کاربر انجمن کافه نویسندگان

    آنا پوزخند زنان،‌‌ سرش را به عقب برگرداند تا از نبودن کسی مطمئن باشد.‌ نگاهش را از میان قبر‌های دیگر چرخاند و وقتی پشت درختی که با وزش نسیم به این سو و آن سو می‌رفت را نگاه کرد،‌ ‌‌خیالش راحت شد.‌‌ در هر حال،‌ هر کسی که او را در حال صحبت با یک مقبره ببیند،‌ قطعاً حکم دیوانه بودنش را در آن شهر...
  14. H

    در حال تایپ وان‌شات متوفی‌ |‌ HILDA کاربر انجمن کافه نویسندگان

    کمر خود را صاف کرد و با نگاهی پر از شرارت خیره‌ی سنگ قبر شد.‌ سکوتی طولانی بین او و اگنسی که مرده بود بر قرار شد و تنها صدای رعد و برق‌هایی که گاه و بی‌گاه می‌آمد،‌ سکوت را می‌شکست. آنا در فکر آن بود که واقعاً تبدیل به قاتلی شده است که باید هر چه سریع‌تر می‌رفت؟‌ باید سوار بر پروازی به سوی...
  15. H

    در حال تایپ وان‌شات متوفی‌ |‌ HILDA کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مرد ناشناس،‌‌‌ قدمی به سوی آنایی که مبهوت او را می‌نگریست نزدیک شد.‌ آنا با ترس و حیرت،‌ قدمی به عقب بر داشت که به سنگ قبر اگنس برخورد کرد.‌ نفس در سینه‌اش ناگه با دیدن چشمان مصمم و دستانی که پر قدرت بر دور کلت سیاه رنگ پیچیده شده بود گرفت.‌ دهان به مانند کویرش را باز کرد و سعی کرد تا صدایی از...
  16. H

    محفل ادبی [تکست طوری]

    از آن که بخواهی بمانی و نخواهند...‌ . تلخ‌تر ندیدم.
  17. H

    محفل ادبی [تکست طوری]

    مواظب بهترین دوستانت باش...‌ .‌ گاهی نقاب تظاهری بر چهره دارند که تو هنگامی میفهمی که خاکستر شده‌ای.
  18. H

    محفل ادبی [تکست طوری]

    گاهی می‌شود مُرد،‌ در پستوی خانه گاهی می‌‌شود نفس نکشید،‌ در خاطره‌ای تلخ گاهی می‌شود،‌ دوباره‌ها تکرار شوند. گاهی می‌شود،‌ تنها نماندن را خواست!
  19. H

    نقد کاربر رمان اپیزود آخر | شکارچی کاربر انجمن کافه نویسندگان

    با سلام و عرض وقت بخیر.‌ اول از هر چیز خسته نباشید عرض می‌کنم خدمت نویسنده گرامی برای نوشتن این رمان جذاب و خواندنی!‌ حتم یه یقین است که رمانی زیبا و جذاب به قلم نویسنده گرامی خلق شده است.‌ عنوان رمان به نام " اپیزود آخر" بود که معنای واژه‌ی اپیزود یعنی "هرقسمت از یک فیلم کوتاه چند قسمتی کامل...
  20. H

    نقد کاربر رمان اپیزود آخر | شکارچی کاربر انجمن کافه نویسندگان

    خواهش می‌کنم،‌‌ امیدوارم مفید بوده باشه.‌ :besos:
عقب
بالا پایین