پس از مرگم در سوگ من منشين
آن هنگام که بانگ ناخوشايند ناقوس مرگ را مي شنوي
به دنيا اعلام مي کند : من رها گشته ام
ازاين دنياي پست , از اين مأمن پست ترين کرم ها
وحتي وقتي اين شعر را نيز مي خواني , به خاطر نياور
دستي که آنرا نوشت , چرا که آنقدر تو را دوست دارم
که مي خواهم در افکار زيبايت فراموش شوم
مبادا که فکر کردن به من تو را اندوهگين سازد
حتي اسم من مسکين را هم به خاطر نياور
آن هنگام که با خاک گور يکي شده ام
هر چند از تو بخواهم اين شعر را نگاه کني
بلکه بگذار عشق تو به من , با زندگي من به زوال بنشيند
مبادا که روزگار کج انديش متوجه عزاداري تو شود
و از اينکه من رفته ام ،از جدايي دو عاشق خوشحال شود
آن هنگام که بانگ ناخوشايند ناقوس مرگ را مي شنوي
به دنيا اعلام مي کند : من رها گشته ام
ازاين دنياي پست , از اين مأمن پست ترين کرم ها
وحتي وقتي اين شعر را نيز مي خواني , به خاطر نياور
دستي که آنرا نوشت , چرا که آنقدر تو را دوست دارم
که مي خواهم در افکار زيبايت فراموش شوم
مبادا که فکر کردن به من تو را اندوهگين سازد
حتي اسم من مسکين را هم به خاطر نياور
آن هنگام که با خاک گور يکي شده ام
هر چند از تو بخواهم اين شعر را نگاه کني
بلکه بگذار عشق تو به من , با زندگي من به زوال بنشيند
مبادا که روزگار کج انديش متوجه عزاداري تو شود
و از اينکه من رفته ام ،از جدايي دو عاشق خوشحال شود
آخرین ویرایش توسط مدیر: