تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار شکسپیر | شاعر انگلیسی

  • شروع کننده موضوع خط سیاه
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 419
  • پاسخ ها 13
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
پس از مرگم در سوگ من منشين
آن هنگام که بانگ ناخوشايند ناقوس مرگ را مي شنوي
به دنيا اعلام مي کند : من رها گشته ام
ازاين دنياي پست , از اين مأمن پست ترين کرم ها
وحتي وقتي اين شعر را نيز مي خواني , به خاطر نياور
دستي که آنرا نوشت , چرا که آنقدر تو را دوست دارم
که مي خواهم در افکار زيبايت فراموش شوم
مبادا که فکر کردن به من تو را اندوهگين سازد
حتي اسم من مسکين را هم به خاطر نياور
آن هنگام که با خاک گور يکي شده ام
هر چند از تو بخواهم اين شعر را نگاه کني
بلکه بگذار عشق تو به من , با زندگي من به زوال بنشيند
مبادا که روزگار کج انديش متوجه عزاداري تو شود
و از اينکه من رفته ام ،از جدايي دو عاشق خوشحال شود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
آيا اين خواست توست
که خيال رويت
پلک هاي سنگين مرا
در شبهاي طولاني و کسالت بار
از هم باز نگاه دارد ؟

آيا خواست توست که رؤيايت
مدام در نظرم جلوه گر شود
و مرا
که خواب شيرين را وداع گفته ام
به تمسخر گيرد ؟

آيا اين روح توست
که از فاصله اي چونان دور
به سويم روان داشته اي
تا شرمم را
و گذران لحظه هاي بي ثمرم را
در من نظاره گر باشد ؟

آيا اين عشق توست
که اينچنين بر من سايه افکنده ؟

نه ، اينچنين نيست
بلکه اين عشق من است
که ديدگانم را بيدار نگاه داشته
عشق حقيقي من است
که آرامش را از من ربوده
و از ديدگانم
نگاهباناني هميشه بيدار برايت ساخته است

تو ، آري ، در بيداري خويش
از من بسيار دور ، و به ديگران بسيار نزديکي
و چشمان من اينجا
در بيداري خويش
تو را به انتظار نشسته اند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,380
20,211
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
فردا، و فردا و فردا،
با گام‌های کوتاه، از روزی به روز دیگر،
تا آخرین حرف ثبت شده در دفتر عمر می خزد؛
و تمام دیروزهایمان راه مرگ خاک آلود را برای ابلهان روشن کرده است.
خاموش، خاموش، ای شمع حقیر!
زندگی چیزی جز سایه‌ای لرزان نیست، بازیگری است بینوا
که ساعت خویش را بر صحنه جولان می دهد و می خروشد
و آنگاه چیزی شنیده نمی شود. حکایتی است
که احمقی آن را گفته است، پر از هیاهو و خشم، که معنا ندارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,380
20,211
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
هر زمان كه از جور ِ روزگار
و رسوايي ِ ميان ِ مردمان
در گوشه ي تنهايي بر بينوايي ِ خود اشك مي ريزم،
و گوش ِ ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل ِ خويش مي آزارم،

و بر خود مي نگرم و بر بخت ِ بد ِ خويش نفرين مي فرستم،
و آرزو مي كنم كه اي كاش چون آن ديگري بودم،
كه دلش از من اميدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بيشتر است.

و اي كاش هنر ِ اين يك
و شكوه و شوكت ِ آن ديگري از آن ِ من بود،

و در اين اوصاف چنان خود را محروم مي بينم
كه حتي از آنچه بيشترين نصيب را برده ام
كمترين خرسندي احساس نمي كنم.

اما در همين حال كه خود را چنين خوار و حقير مي بينم

از بخت ِ نيك، حالي به ياد ِ تو مي افتم،

و آنگاه روح ِ من
همچون چكاوك ِ سحر خيز
بامدادان از خاك ِ تيره اوج گرفته
و بر دروازه ي بهشت سرود مي خواند

و با ياد ِ عشق ِ تو
چنان دولتي به من دست مي دهد
كه شأن ِ سلطاني به چشمم خوار مي آيد
و از سوداي مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا