تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار شکسپیر | شاعر انگلیسی

  • شروع کننده موضوع خط سیاه
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 420
  • پاسخ ها 13
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
فردا، و فردا و فردا،
با گام‌های کوتاه، از روزی به روز دیگر،
تا آخرین حرف ثبت شده در دفتر عمر می خزد؛
و تمام دیروزهایمان راه مرگ خاک آلود را برای ابلهان روشن کرده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
خاموش، خاموش، ای شمع حقیر!
زندگی چیزی جز سایه‌ای لرزان نیست، بازیگری است بینوا
که ساعت خویش را بر صحنه جولان می دهد و می خروشد
و آنگاه چیزی شنیده نمی شود. حکایتی است
که احمقی آن را گفته است، پر از هیاهو و خشم، که معنا ندارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
اگر اين شعر را خواندي
دستي که آن را نوشته است به ياد نياور
زيرا من به قدري تو را دوست دارم
که دلم مي خواهد در خيال و افکار شيرين تو
از ياد رفته باشم
مبادا
به من فکر کني و تو را غمگين سازد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
روح مسکین من
که در کمند این جسم گناه آلود اسیر آمده ای
و سپاهیان طغیان گر نفس ، تو را در بند کشیده اند

چرا خویش را از درون می کاهی و در تنگدستی و حرمان به سر می بری
و دیوارهای برون را به رنگ های نشاط انگیز و گرانبها آراسته ای ؟

حیف است چنان خراجی هنگفت
بر چنین اجاره ای کوتاه ، که از خانه ی تن کرده ای

آیا این تن را طعمه ی مار و مور نمی بینی
که هر چه بر آن بیفزایی ، بر میراث موران خواهد افزود ؟

اگر پایان قصه ی تن چنین است
ای روح من
تو بر زیان تن زیست کن
بگذار تا او بکاهد و از این کاستن بر گنج درون تو بیفزاید

این ساعات گذران را
که بر دریای سرمد کفی بیش نیست ، بفروش
و بدین بهای اندک ، اقلیم ابد را به مـُلک خویش در آور

از درون سیر و برخوردار شو
و بیش از این دیوار بیرون را به زیب و فر میارای

و بدین سان مرگ آدمی خوار را خوراک خود ساز
که چون مرگ را در کام فرو بری
دیگر هراس نیست و بیم فنا نخواهد بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
وقتی چهل زمستان پیشانی تو را از همه طرف احاطه و محاصره کرد
و در کشتزار جمال تو چین و شیارهای عمیق حفر نمود
زمانی که این پوشش جوانی غرور آمیز را
به صورت لباس ژنده و کم ارزش درآورد
اگر از تو پرسیدند
آن همه زیبایی تو کجا شدند
آن همه خزانه با ارزش روزهای نشاط و جوانی کجا رفتند
اگر بگویی در گودی چشمان فرو رفته ام
گم شده اند
شرمساری بی فایده است
چقدر سرمایه گذاری زیبایی
اگر میتوانستی جواب دهی
" این طفل زیبای من حساب مرا صاف
و جوابگو عذرخواه پیری من است "
زیباییش ثابت کننده زیبایی توست
که آنرا به ارث برده است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
ياد ِ دوست

هر زمان که از جور روزگار
و رسوايي ميان مردمان
در گوشه ي تنهايي بر بينوايي خود اشک مي ريزم
و گوش ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل خويش مي آزارم
و بر خود مي نگرم و بر بخت بد خويش نفرين مي فرستم
و آرزو مي کنم که اي کاش چون آن ديگري بودم
که دلش از من اميدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بيشتر است

و اي کاش هنر اين يک
و شکوه و شوکت آن ديگري از آن من بود

و در اين اوصاف چنان خود را محروم مي بينم
که حتي از آنچه بيشترين نصيب را برده ام
کمترين خرسندي احساس نمي کنم

اما در همين حال که خود را چنين خوار و حقير مي بينم

از بخت نيک ، حالي به ياد تو مي افتم

و آنگاه روح من
همچون چکاوک سحر خيز
بامدادان از خاک تيره اوج گرفته
و بر دروازه ي بهشت سرود مي خواند

و با ياد عشق تو
چنان دولتي به من دست مي دهد
که شأن سلطاني به چشمم خوار مي آيد
و از سوداي مقام خود با پادشاهان ، عار دارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
آيا من استراحت جاويدان خود را شروع خواهم کرد
و از بندگي ستاره هاي نحس بيرون خواهم آمد ؟

چشمان
آخرين نگاهتان را بکنيد
دستان
آخرين ? را تجربه کنيد

و ل*ب ها دريچه هاي تنفس
با يک ?بسته شويد
يک معامله بدون تاريخ براي مرگ جاذب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
من گل رز ديده ام
نقاب که از چهره بردارد سفيد و قرمز است
اما چنين گلي بر گونه هاي معشوقم نديده ام
عطرهايي هستند با رايحه دل پذير
بيشتر از رايحه اي که مع*شوق من با خود دارد
چشمان مع*شوقه ام بي شباهت به خورشيد است
مرجان بسيار قرمز تر از لبان اوست
من دوست دارم معشوقم حرف بزند
هر چند مي دانم
صداي موسيقي بسيار دل نواز تر صداي اوست
مطمئنم نديده ام الهه اي را هنگام راه رفتن
مع*شوق من اما وقتي راه مي رود
زمين مي خراشد
من اما سوگند مي خورم مع*شوقه ام ناياب است
من نيز مثل هر کس ديگر
با قياسي اشتباه سنجيده ام او را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
تو آن فصل را در چهره من مي بيني
که پاييز برگها را به يغما برده
و جز چند برگ زرد
که در برابر سرما به خود مي لرزند نمانده
بر شاخه هايي که پرندگان
چون گروه آواز خوان بر آن تا دير گاه نغمه سر مي دادند

تو غروب آن روز را در چهره ام مي بيني
که خورشيد سر بر بالين شب گذاشته
و جامه سياه به تن کرده

تو در من فروغ آن آتش را مي بيني
که به خاکستر جواني نشسته
چون تخت مرگ که به ناچار بايد بر آن آرامش گيرد
مرگ در بستري ، که از آن حيات گرفته بود
تو اينها را مي بيني و التهاب اشتياقت
به آن کسي که مي داني به زودي ترکت خواهد کرد
بيشتر خواهد شد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
تاج خرسندي

تاج من بر سرم نيست
تاج من بر قلب من جاي دارد
كه الماس و فيروزه آن را نياراسته
و از ديده ها پنهان است
تاج من ، خرسندي من است
كه به ندرت پادشاهي را از آن بهره داده اند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا