مدیرتالارویرایش+طراح آزمایشی وبتون
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدرس انجمن
ناظر رمان
ویراستار انجمن
کپیست انجمن
ژورنالیست انجمن
مقامدار آزمایشی
برترین مقامدار سال
سکانس ۱۲
شب / اتاق رزا / داخلی
رزا در اتاق قدم میزند و گوشی در دست مدام شماره دنیا را پشت سر هم میگیرد؛ اما در آخر جواب او فقط رفتن تماس روی پیغام گیر است. مادر رزا او را صدا میزند و میگوید:
- مادر بیا شام بخور.
رزا - چشم مامان.
با عصبانیت گوشی را به روی تخت پرت میکند و جلوی آینه دستی به صورت خود میکشد تا آرامش خود را حفظ کند. میخواهد از در خارج شده که ناگهان صدای پیامک تلفن بلند میشود.
با عجله به داخل برگشته و در را میبندد، روی تخت مینشیند، گوشی را در دست میگیرد و پیامک را باز میکند. از طرف دنیاست؛ نوشته:
- من دیگه نمیتونم بیام ببخشید، خداحافظ.
با تعجب به صفحه تلفن نگاه میکند. حس میکند اشتباه خوانده است، بارها و بارها پیامک را مرور میکند. در اتاق قدم میزند اما طاقت نمیآورد و به دنیا زنگ میزند؛ اما دنیا تماس را رد میکند. برای او پیغام میفرستد:
- جواب بده.
یک بار دیگر تماس میگیرد و این بار دنیا جواب میدهد.
رزا - مگه دیوانه شدی دختر احمق، دو روز دیگر به جشنواره مانده است. تو آرزوت بود در این جشنواره شرکت کنی، در ضمن تو جزو بازیگران اصلی هستی و باید در این نمایش شرکت کنی.
دنیا - اما من نمیتونم، برادرم اجازه نمیده از خونه خارج بشم . من رو توی اتاق زندانی کرده.
رزا (متعجب) میگوید:
- یعنی چی! چرا این کارو کرده؟ مگه مشکلش با تئاتر چیه؟
دنیا (با گریه):
- میگه حق نداری بری تئاتر. ( هول کرده) من باید برم داره میاد توی اتاق؛ خداحافظ.
رزا متعجب به تلفن در دست نگاه میکنم وروی تخت مینشیند. پیام دنیا را با ویسی حاوی مکالمه خود و دنیا برای بچهها در گروه میفرستد و از آنها میخواهد فردا در کافی شاپ نزدیک پارک همدیگر را ببینند تا در این مورد تصمیم بگیرند.
شب / اتاق رزا / داخلی
رزا در اتاق قدم میزند و گوشی در دست مدام شماره دنیا را پشت سر هم میگیرد؛ اما در آخر جواب او فقط رفتن تماس روی پیغام گیر است. مادر رزا او را صدا میزند و میگوید:
- مادر بیا شام بخور.
رزا - چشم مامان.
با عصبانیت گوشی را به روی تخت پرت میکند و جلوی آینه دستی به صورت خود میکشد تا آرامش خود را حفظ کند. میخواهد از در خارج شده که ناگهان صدای پیامک تلفن بلند میشود.
با عجله به داخل برگشته و در را میبندد، روی تخت مینشیند، گوشی را در دست میگیرد و پیامک را باز میکند. از طرف دنیاست؛ نوشته:
- من دیگه نمیتونم بیام ببخشید، خداحافظ.
با تعجب به صفحه تلفن نگاه میکند. حس میکند اشتباه خوانده است، بارها و بارها پیامک را مرور میکند. در اتاق قدم میزند اما طاقت نمیآورد و به دنیا زنگ میزند؛ اما دنیا تماس را رد میکند. برای او پیغام میفرستد:
- جواب بده.
یک بار دیگر تماس میگیرد و این بار دنیا جواب میدهد.
رزا - مگه دیوانه شدی دختر احمق، دو روز دیگر به جشنواره مانده است. تو آرزوت بود در این جشنواره شرکت کنی، در ضمن تو جزو بازیگران اصلی هستی و باید در این نمایش شرکت کنی.
دنیا - اما من نمیتونم، برادرم اجازه نمیده از خونه خارج بشم . من رو توی اتاق زندانی کرده.
رزا (متعجب) میگوید:
- یعنی چی! چرا این کارو کرده؟ مگه مشکلش با تئاتر چیه؟
دنیا (با گریه):
- میگه حق نداری بری تئاتر. ( هول کرده) من باید برم داره میاد توی اتاق؛ خداحافظ.
رزا متعجب به تلفن در دست نگاه میکنم وروی تخت مینشیند. پیام دنیا را با ویسی حاوی مکالمه خود و دنیا برای بچهها در گروه میفرستد و از آنها میخواهد فردا در کافی شاپ نزدیک پارک همدیگر را ببینند تا در این مورد تصمیم بگیرند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: