کاش دلتنگی بیمـاری بود
بسـتری می شـدی درش می آوردند
دورش می انـداختـند
یا در شیـشه های الکل نـگه می داشتنـد
تا به بیـمارهای دیـگر بگوینـد
این دلتـنگی بزرگ را ما در آوردیمـ?
حیف که با دلتنـگی هـیچ کاری نمی شود کرد
باید آن را کشیـد مثل حبـس..
در هیاهوی زندگی دریافتم ؛
چه بسیار دویدن ها،که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
چه بسیار غصه ها،که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم،کسی هست که اگر بخواهد “می شود”
و اگر نخواهد “نمی شود”