گم شدگان برای همیشه

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بعضی وقتا فکر میکنم اونقدر دارم برای
زندگی میجنگم،
که وقتی برای زندگی کردن ندارم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من هم مانند شما آقای کافکا دلم می‌خواهد از جهان سراسر دروغ بیرون بزنم جهانی که در آن حقیقت را از هیچکس نمی‌توان شنید. تنهایی من از دیگران نبود ازخودم بود و بس.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگی تغییرِ مدامِ همین چیزهایی است که توی دل و قفسه‌ سینه‌ات حس می‌کنی و پزشک‌ها از آن هیچ سر در نمی‌آورند؛ مثلاً دیروز توی دلت کلی پروانه‌ داشته‌ای و امروز یک تکّه سنگ بزرگ داری که هنوز نمی‌دانی از جنسِ بغض‌های خشک‌شده است یا دلتنگی‌های سنگین.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من جدی زاده شده بودم و با جدیت تمام تلاش کردم که دیگر جدی نباشم، که زندگی کنم، که ابداع کنم. خودم خوب می‌دانم چه میگویم. اما با هر تلاش دوباره دیوانه میشدم، به حریم امن سایه هایم میگریختم، به دامان کسی که نه میتوانست زندگی کند و نه از دیدن زندگی دیگران رنج میبرد.

[ساموئل بکت]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما هنوز اولِ قصه‌ایم،
پس چگونه طعمِ گس‌ پایانِ تلخ را
تجربه کرده‌ایم؟
=))
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در اولین بار گریه کردم،
بعدش خو گرفتم و کنار آمدم.
انسان با همه‌چیز کنار می‌آید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می‌دانم که نمی‌شود. به دفعات زمین می‌خورم.‌ پر تکرر بلند می‌شوم.‌ دوباره زمین می‌خورم و این چرخه‌ را هزارباره ادامه می‌دهم. خستگی دیگر در دایره‌ی لغاتم جای زیادی ندارد. ‌بی‌حسی ‌تنها حس غالب شده و‌ تنها واژه‌ی آشنای من است. فقط می‌دانم که باید حرکت کنم، که سکون، مرگ من است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنهایی از محدود لذت هایی ست
كه نمی توانی
با دیگری قسمتش كنی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آدم نمیتونه همینجور الکی تسلیم شه. مخصوصا وقتی برمیگرده نگاه میکنه میشمره چقدر معجزه رخ داده. چقدر شب صبح شده. چقدر سیاهی مونده به زغال و دامنشو ول کرده. آدم نمیتونه شرمنده‌ی خودش شه و بعد یه عمر با این شرمندگی زندگی کنه.

- نازنین‌ هاتفی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین