باید میدانست: ما آدمها، گاهی ساعتها و روزها، برای روی دادن یک اتفاق میدویم... و بعد، آن اتفاق درست در لحظهای روی میدهد که اهمیت رخ دادن و رخ ندادنش، درست به یک اندازه است!
[ماکسیمگورکی]
آیا کلمات واقعا بهدرد میخورند؟ اصلا میشود با کلمات توضیح داد درد (یا بگیر احساسات) چه بر سر ما میآورد؟ کلمات فقط وقتی سر میرسند که همهچیز تمام شده است -وقتی دیگر آبها از آسیاب افتاده. دروغی و بیجان، کلمات فقط از خاطرات میگویند.
من اگر گم شدم..
لابهلای خطوط کتابهای نویسندگان گمنامِ سربهدار..
لابهلای نمِ بارانِ پس از غروبِ سُرخ، لابه لای عطر یاس و خاک..
لابهلای کلمات شعرِ شاعری غریب و دلشکسته..
لابهلای نتهای خستهی موسیقیِ ناشناختهای..
میانِ پیچ و تاب موهایش،
مرا پیدا کنید...
که ما همچنان مینویسیم
که ما همچنان در اینجا ماندهایم
مثل درخت
که مانده است
مثل گرسنگی
که اینجا مانده است
مثل سنگها که ماندهاند
مثل درد که مانده است
مثل زخم
مثل شعر
مثل دوست داشتن
مثل پرنده
مثل فکر
مثل آرزوی آزادی و
مثل هر چیز که از ما نشانهای دارد
- محمّد مختاری؛
پیش از غروب روز پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۷۷ از خانه خارج شد و دیگر هیچگاه بازنگشت.