درآغوشم بگیر! هردویمان در قاب عکس جا می‌شویم | انجمن کافه نویسندگان

لعنت به من که از تو نوشتم غزل غزل
حالا کسی نمانده که دیوانه ی تو نیست!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به یاد کودکی افتادم و آن بی محلی ها !
تو که رد میشدی گُل های بازی بیشتر میشد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عاشق کُشی ، دیوانه کردن،مردم آزاری
یک جفت چشمِ مشکیُ این قدر کارایی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تمام زندگیم صرفِ شعر گفتن شد..؛
ازآن زمان ڪھ شنیدم تو شعر میخوانے
!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اون مویی که با رفتنت سفید کردمو رنگ کردم دیگه برنگرد..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم میخواست که گهگاهی
رفیقِ حال تو باشم
نه اینکه مال من باشی
ولی من مال تو باشم

دلم میخواست که گهگاهی
بگی خوابی یا بیداری؟
بگم هستم؛ چطوری تو؟
بگی دلگیر و بی حالی...

بگم اینجام همیشه من
بگو هرچی که میخوای رو،
بگی من هستم اون کس که
پیشش آروم و بی عاری

دلم میخواست که حرفاتو
برای من نگه داری
اگه حتی خوشیاتو
کنار دیگرون داری...

دلم میخواست که باشم من
امین و محرم رازات
ببافم دلخوشی هامو
کنار مخمل موهات

تو اونقدر دلنشین هستی
که من قانع به این چیزام
میدونم مال من نیستی
ولی کافیه رویاهام...

امیدوارم که خوش باشی
کنار هرکسی هستی
فقط یادت نره بازم
چه پیمونی با من بستی

همینکه هم دلت باشم
می ارزه عالمی واسم...
فقط با خوندن این شعر
نخند لطفا به احساسم


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شعرهایم را تا صبح پاشویه کردم
بیهوده است...تب تو
از سرشان نمی افتد..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لامروت بعداز این عینڪ به چشمانت نزن
جنس های پشت شیشه بیشتر دل میبرند....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بچه بودم
مادرم می‌گفت : خدا دست ندارد
بزرگ شدم فهمیدم دارد

دست روی دست گذاشت که رفتی...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین