درآغوشم بگیر! هردویمان در قاب عکس جا می‌شویم | انجمن کافه نویسندگان

تو با من چای نوشیدی و رفتی آه... بعد از تو
حیایم مانعم شد تا ببوسم استکانت را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بهم گفت : چقد دوسم داری؟
گفتم : اندازه اشک یه گنجشک!
از دستم ناراحت شد.
گفت : چرا ؟

گفتم : چون اگه گنجشکا گریه کنن میمیرن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
.



روزی گفتیم:
تنها با مرگ از هم جدا میشویم
مرگ دیر کرد...
ما جداشدیم

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
میان ماندن و رفتن مردد بود پاهایش
نشستم، کفش های تابه‌تایش را درآوردم
ولی او باز رفت و من برای رفعِ دلتنگی

نشستم رو به آیینه، ادایش را درآوردم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
كاش زندگي فقط يه بار نبود، چندين بار بود تا ميتونستم قانعت كنم كه اين يه بارو با من حرومش كني
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شعر خواندم
که تو را از سر خود اندازم
تو خودت

شعر شدی و در سر من افتادی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در کوے تو معروفم و از روے تو محروم
گرگِ دَھن آلودھ ےِیوسف ندریدھ..؛
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اے یار مرا بھ حال خود وامگذار !
در دیدھ من نگاھ خود جا مگذار..!(:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه بگویم که گلِ فصل مجاور نشوی ؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همیشه چای کم رنگ می‌نوشید،
اگر چای پررنگ می‌شد،
از طرف دیگر لیوان نمی‌توانست مرا ببیند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین