شعر □■ خودک*شی ناخواسته ■□

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

پنج انگشت دارم
که از خودم به تو وابسته ترند …!
نیستی که ببینی
چه اعتصاب سردی از نبودنت کرده اند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالهاست که از دیده من رفتی
لیک، دلم از مهر تو آکنده هنوز
 
آخرین ویرایش:
انجمن کافه نویسندگان

چمدانت را
خیلی وقت‌ ها پیش بسته بودی
امروز فقط رفتی ..!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان



دیگر دارم مطمئن می شوم
آلزایمر گرفته ام !
تو هیچ وقت دیر نمی رسیدی
من گم شده ام …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

تو با قلب ویرانه‌ من چه کردی ؟
ببین عشقِ دیوانه‌ من چه کردی
در ابریشمِ عادت، آسوده بودم
تو با حالِ پروانه‌ من چه کردی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان



تو که رفتی
آب از سرم گذشت
منتظر آوارهای پی درپی هستم
که بر سرم خراب شوند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

تمام شدم
برو
ولی به همه بگو
برای به دست آوردنت
کوه نکندم
جان کندم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

تو پا کشیدی و رفتی
خدا به همراهت
خدا به همراهت ای دلیل ویرانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

راه رفتن را یاد گرفتیم
تا دویدن را بلد شویم
دویدن را یاد گرفتیم
تاراهی برای زودتر رسیدن بیابیم
دویدیم و دویدیم و دویدیم
بی آنکه بدانیم سهم ما از زندگی
فقط دویدن بود
نه رسیدن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

چقدر احمقانه است از یک قهوه تلخ انتظار فال شیرین داشتن
مثل من که از تو انتظار عشق داشتم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین