شعر □■ خودک*شی ناخواسته ■□

انجمن کافه نویسندگان



سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
 
آخرین ویرایش:
انجمن کافه نویسندگان

یک نفر نیست
بی من بودن را به یادت بیاورد
گوش غرورت را بپیچاند
بزند سر شانه ی دلت
وآرامش صدایت را
به حال پریشان من برساند
یک نفر نیست
بیادت بیاورد تنهایم
بیادت بیاورد تنهایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

تنهایی ما غمگین است
درد دوری به دلم سنگین است
یاد ایام گذشته به دلم
زنده بادا که چقدر رنگین است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

ساعتهــــا به این می اندیشم ، که چرا زنــــده ام هنـــوز
مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم
خدا یادش رفته است مرا بکشــــد
یا تــــــو قرار است برگردی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

من سالهای سال مُردم
تا این که یک دم زندگی کردم
تو می توانی یک ذره
مثل من بمیری؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

ﮔـــﺎﻫﯽ ﻋﻤﺮ ﺗﻠﻒ می شوﺩ ؛
ﺑﻪ ﭘـــﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﮔـــﺎﻫﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻠﻒ می شود ؛
ﺑﻪ ﭘـــﺎﯼ ﻋﻤﺮ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

تنت همچون گلی زیبا و نیکوست / عزیزم ، بهترین ، میدارمت دوست
صدایت همچو آواز قناریست / بگو بی تو چگونه میتوان زیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

تکرار مسواک زدن در همه شبها ، دندانها را سفید میکند
و تکرار خاطرات در همه شبها ،
موها را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

به مانند شیشه شکستنم آسان بود
ولی….
دیگر به من دست نزن این بار زخمیت خواهم کرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

من هر روز تلاش می کنم که در خاطرم بماند
و تو هر روز تلاش می کنی که فراموش کنی
چه بلاتکلیفند خاطراتمان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین