[~ یـادداشـتـــ هـای تـلـخ نـویـس ~]

کـاش برمیگشتم به کـودکـی
چهـره به چهـره میشـدم با او
با کسی که بـافت و انـداخت پشت کوهـ
زنجیر نـاقص سرنوشتم را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همیشه همین طوره
آدم ها یا اشتباهی سر راه هم قرار می گیرن
یا دیر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بازهم فــال گرفتم که تــو در آن باشی
قهوه ام تـلـخ و تَــه آن
نــــه
کسـی نیست کــه نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اینکه میگوییم
"بالاخره یکی می آيد که مارا بلد باشد"
تسکيني بیش نیست!
آنگونه که او احساسمان را
برداشت و رفت،
هیچ کس حتی خود او هم دیگر ..
مارا بلد نخواهد شد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کبریتـهای سـوخته هـم
روزی درخت های شـادابی بـوده اند
مثل مـا
که روزگـاری می خنـدیدیـم
قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گاه خاطرات خـــنده دار
ساده ترین بهانه برای گریـــــستن میشود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه دروغ بزرگیست که اینجا شهر پر جمعیتی ست
تو که نیستی
اینجا هم خالی از آدم است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مـن و تـو اشـتباهـی
عشـق همدیگر شـدیم آری
تو را می بخشم...اما تا ابد...
خـود را نمی بخشـم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عالم به چه کار آید؟!
اگر یار نباشد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خسته می شوم از این نوشتن
میان تمام نوشته هایم
کسی هست
که تو را از من می گیرد
کسی که لایقِ تو نیست
و هر بار نمی بینی انگار
که مرا
از دست داده ای
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین