[~ یـادداشـتـــ هـای تـلـخ نـویـس ~]

درست زمانی که احساس کردیم چه قدر همه چیز خوب است ،
دنیا گوشمان را کشید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انگار بزنی تو گوش ِ یه بچه چهار سآله
بعد بگـی..خآله بازیات دروغـه..
عروسکتـ جون نداره که بخواد تورو دوست داشته باشه
پلاستیکیه..چشاش نقاشیعـ..
دست و پآش میشکـنه..
اصلن تو چجوری بآ این حرف میزنی؟!
و اون فقط زُل بزنـه تو چشاتو با صورت سرخ از سیلی هیچی نگـه..
فقد اشک بریزه...
فقد اشک بریزه..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می خواهمت به شکلِ نمی خواهم!
حسّی که غیر قابل ادراک است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بهم گفتی یه روز خوب توو راهه ... بهم گفتی ...
بهم گفتی ولی انگار که لحنت سوالی بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مهربانی اش
یا همین که دلش می لرزد وقتی با آدم چشم توی چشم می شود
به اضافه ی چیزهای بد دیگرش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگـه سرد باشـی به بقیه آسیب میزَنی
ولی اگـه احساساتی باشی .
اونا بهتـ آسیب میزنن ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعد من یار زیاد است
مبارک بادت
یار نه بار زیاد است
مبارک بادت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آرزوهایم هوایی میشوند
به باد میروند دود میشنود
حس میکنم معتاد حسرت هایم شده ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رکب خوردم رفیق
رکب
کسی که پیشش با یک لشکر میجنگیدم
خودش فرمانده لشکر بود !؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من آه شدم
ابر شدم
باریدم ....

تـــــــو ولی بی خبر از حال ِ بــــَــــدم ؛
خندیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین