[~ دل نـوشتـه هـای کوچـــه پـشـتـی ~]

تو زندگی یه جایی هست
بعد از کلی دویدن یهو وایمیستی
سرتو میندازی پایین و آروم میگی :
دیگه زورم نمی رسه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کم کم یاد می گیری
همه ی دردها
همه ی مشکلات
و همه ی از دست دادن ها بد نیست !
درست شبیهِ واکسن
که اولش کمی می سوزانَد
ولی قـــوی ترت می کند ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نـشـستـه ام...
بـــیـاد ِ کــودکــی هـــایــم
دور ِ "غــلـط"هــا
یـک خــط قرمز مـی کـــشـم !
حتی...
دور ِ تــــــــو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پشت پنجره تنهایی هایم را تماشا می کنم
روزهایی که بی تفاوت گذشتم
از کنار خاطراتت
حس نوشتن ندارم
فقط خواستم بگم
تنهایی هایت را مرور کن
شاید قلبی را جا گذاشته باشی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آتش زدن به یک "سرنوشت"
کبریت نمی خواهد که
"پـــا" می خواهد …
که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر …و …بـــــــــروی ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تهران برای اتفاقی دیدنت
کمی زیادی بزرگ است جانم ....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

گاهی به شخصی،حس عجیبی داری
که اون شخص عشقت نیست
واین حس روکسی نمیفهمه...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هیچ چیز سـخت تر از این نیست
که منـطقـی فــکر کنــــی . . .
وقتــی احساسـاتت دارن خـــفــت میـکنـن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برای کسی که اندیشه...
عدم خشونت را در خود پرورده است
تمام عالم یک خانواده است...
نه ترسی به دل دارد و نه کسی از او می ترسد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آدمها فقط آدمند؛
نه بیشتر و نه کمتر…
اگر کمتر از آن چیزی که هستند
نگاهشان کنی؛
آنهارا شکسته ای.
واگر بیشتر از آن حسابشان کنی؛
تورا میشکنند…
بین این آدمها
ففط باید عاقلانه زندگی کرد؛
نه عاشقانه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین