[~ دل نـوشتـه هـای کوچـــه پـشـتـی ~]

گاهی دلم میخواهد کفش هایم
را تا به تا بپوشم
تا ببینم آیا هنوز کسی حواسش به من هست یا نه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
میشه گفت ...
زندگی مثل یه پل قدیمیه
به این فکر نکن که اگه تنها ازش بگذری دیرتر خراب میشه
به این فکر کن که اگه افتادی یکی باشه که دستتو بگیره
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیگر از آن همه شیطنت و شلوغی خبری نیست
آنقدر به خاطر ضربدرهای جلوی اسمم چوب روزگار را خوردم
که شدم ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بگذار سکوت قانون زندگی باشد
وقتی واژه ها معنی درد را نمی فهمند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعضيا ارزونند
اما واسه ی آدم گرون تموم میشن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سخت است
اتفاقی را انتظار بکشی
که خودت هم بدانی در راه نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آرامشی ملیح در گوشه چشمانم
مانند بارانی بروی شیروانی
اما…
ناودان ندارد
غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اینجا
روز تا روز
هر روز
چیزی آغاز می شود
من به تو قول می دهم،
باور کن،
دیر نخواهد شد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه سکــــــــوتی دنیـــــــــــا را فـــــــــــرا می گرفت
اگــــــــر هرکســــــــــــی
تنهــــا به انــــــــــدازه ی صــــــــــداقتش
سخـــــن میگــــــفت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رنج را نمی شود کشید
اگر میشد
تصویر خودم را می کشیدم
با خنده ی پررنگی بر ل*ب،
و چشم هایی که اندازه ی همه ی ابرها گریسته...
و بعد پاکش میکردم، مچاله اش میکردم
دور می انداختم و تمام میشد
اما
رنج کشیدنی نیست
رنج تا مغز استخوان
حس کردنی ست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین