شعر اشعار منور

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار
به امیدی که تو هم شمع شب تار من آیی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باز در خواب شب دوش تو را می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز

چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم
به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی

******
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من

وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من

آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال

و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من

******
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین