[ نـامــه هـای عـاشـقـانــه ]

اين نامه براي كسي ست كه ديگر در ميان ما نيست

دلتنگتم بدجور

عزیزم دلم گرفته

دلم برایت تنگ شده

دلتنگ گرفتنت دستهای گرمت هستم

دلتنگ بوسیدن گونه هایت هستم

آنقدر دلتنگم که اینک آرزو دارم حتی یک لحظه نیز از راه دور تو را ببینم

عزیزم دلم گرفته ، دلتنگت هستم

کاش همیشه در کنارم بودی تا دلتنگی به سراغم نمی آمد

کاش همیشه در کنارت بودم تا هیچگاه دلم نمیگرفت

هیچگاه نفهمیدی چقدر به وجودت ، به آن آغو*ش مهربانت نیاز دارم

هیچگاه نفهمیدی چقدر تو را دوست دارم

کاش به سر میرسید ثانیه های دلتنگی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سلام عـــزیـــزمـ کاغذی که برایت نوشتم پاک کن حـــــرفهـــــای گفتنـــی کم نیست

ولی من گفتنی هارو نوشتم نخواستم لـــــرزش کــلامم قلبـــت را به رحـــم بیاورد

که تــــــرحـــم پـــایـــان عشـــق است از بهترین دلم گذشتم

شاید قسمـــت مـــن یهتــــریـن نبـــاشـد دیگر دنبال خاطره ها نمی گردم

من گذشته را به قلـــــم دلــــم و با آهنگ روزگار رنگ کرده ام

رنــگ سیــــــاه نمی دانم چرا اندیشه ام فراتر از تو نمی رود دلم را جادو کرده ای

باور نمی کنم این همه تنهــــا شــدن را دفترم را ورق می زنم

همه اندوه و بی صفایی توست؛؛؛ نبـــود تــــو سوزاند باغچه گل رز دلم را

رهــــایی از تــــو رهـــایــی از زنــدگیســـت؛؛؛ عکس چشمهایت را بر می دارم

و همین یک یادگار برای "روزهـــــای تنهــــاییــم" کافیست

خدا نخواست به آنچه آرزو داشتم برسم

نم نم آرزوهایم چه زود قطع شد و اون همه شادی دل من

چه غریبانه مــــــــرا تــــرک کـــرد توی جنگ امید

چه پرو بالی می زدم و حال چطور رســوای آرزوهــــا شده ام

نگو بی خیال دنیا باش که من از همان آغاز خیــــــال دنیا را نداشته ام

آن روزها...قصــه جـــدایــی را که می شنیدم

میخنــدیــدمـ...اما حالا بـــــاور میکنــمــ

تو هیـــچ وقـــت ندانستی...

آنکه لحظه هــــایش بــی تــو...می ایستاد

مـــــــن بــــودمــ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
و هيچـ كسـ نفهميد كهـ چهـ شدمـ...
نهـ ماهـ بودمـ، نهـ خورشيد...
اما هيچـ دليـ سراغـ مرا از آسمانـ تنهاييـ اشـ نگرفتـ
گوييـ ابرها هيچـ اند
و فقط ابرند و بايد ببارند...
و تنها باريدمـ...
خستهـ ام...


خستهـ از باريدنـ و تمامـ نشدنـ
خستهـ از بودنـ و نبودنـ...
اما بايد رفتـ
آنكهـ رفتـ ، رسيد
پسـ بايد رفتـ و رسيد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امشب از آن شب هایی ست
که تمام نیازت میشود
اشک
و گوشه چشمانت به تماشا مینشیند
تماشای تمام داشتنت از دنیا!!!!
.
.
هرچه چشم میگردانی هیچ نمیبینی
جز دیدن حجم خیالی او .. ،
همانی که در رویایت تمام داشتنت از دنیاست !!!
چشم میبنیدی بر این رویای شیرین
تا نگاهش را پشت پلک هایت حبس کنی
دریغ از مهمان ناخوانده
که عزم رفتن کرده است
چشمانت خیس میشود،
پلک میزنی،
و عسلی نگاه اش را گم میکنی
میان اشک های رفته ات...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
منتظر لحظه اي هستم که دستانت را بگيرم

در چشمانت خيره شوم دوستت دارم را بر لبانم جاري کنم

منتظر لحظه اي هستم که در کنارت بنشينم

سر رو شونه هايت بگذارم....از عشق تو.....

از داشتن تو...اشک شوق ريزم

منتظر لحظه ي مقدس که تو را در اغو*ش بگيرم

بوسه اي از سر عشق به تو تقديم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هديه کنم

اري من تورا دوست دارم

و عـــاشقـــــانـــه منتظرت میمانم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنهاتر از همیشه، قلبی گوشه ی سینه ام نشسته!

آهسته تر از همیشه، در هر تپش نامی تکرار می شود با عشق!

آری! هنوز به یاد تو هستم؛

به یاد آن عشق!

اما تو نیستی...

مدتهاست که رفته ای!

... و عشقی که همیشه دم از آن می زدی را، شاید جا گذاشته ای روی

طاقچه ی خاطره ها!

من بی ادعا بودم در عاشقی، اما هنوز در کوچه پس کوچه های این عشق سرگردانم...

اما تو...

مدعیِ عاشقی... تو کجایی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نوشتم نامه ای اما نخواندی چرا؟
چون نامه ام نامهربان بود
به تو گفتم بمان اما نماندی
زمان چون طلا را حیف از آن بود یک نگاه
یک اشتباه
کاشکی چشم هوسبازم نبود
کاشکی هرگز نمی دیدم تو را
این دل بیهوده پردازم نبود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم انقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری میشکند
دلم می خواهد فریاد بزنم
ولی واژه ای نمی یابم که عمق دردم را در فریاد منعکس کند
فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می اید
وقتی سر نوشت را به نظاره مینشینم
کاش می شد پرواز کنم
در میان هجوم بی رحمانه درد خودم را پیدا کنم
نفرین به بودن که با درد همراه است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو هیچ فکر کرده ای
که بی تو باید در این جهان چه کنم..
به خودم که نمی رسم
به تو هم که نرسیدم..
افسوس
تو به هیچ چیز فکر نکردی..
حتی به خودت...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر سکوت این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار هر ور دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت دیده و دل،
که ورد زبان کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال رفاقت است،
که در نیمه راه رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل بی درمان را که در شمار عاشقان *همیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می آید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین