[ نـامــه هـای عـاشـقـانــه ]

همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هيچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت" را هيچ وقت یاد نخواهم گرفت .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گفته بودي ؛

از حال و هواي خودم برايت بنويسم

اینجـــــــا

حوالي نگاه من هميشه مرطوب است

با بارش گاه به گاه خاطراتي دور

اينجـــــــا

دلواپسي هايم

شبيه انار ترک خورده اي است!

در ارتفاع باغ

و دلتنگي هايم

شبيه دست هاي پراکنده اي است

در ازدحام شهر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شِکایَتـ نمی کنم...
اما آیـا واقِـعا یك بار شُده کــِ؛
در گذر همین همیشۀ بی شَکیبـ،
دمی دلـواپسِ تنهاییِ دستهایِ مــن شوی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بهـ راستیــــ

پایانیــــ از اینــــ تـراژدیـکــــ تـر ...!

تـو راهـتـــ را بگیـریــــ و برویــــ

منــــ راهـــمـ را بگیـرمـــ و برومــــ

آنچنانــــ کهـ حتیـــ چیزیــــ باقیـــ نمانـد

برایــــ عبرتــــ دیگرانــــ.

حتی یه نامه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هــزار بـار آمـدم خطــت بزنم از قلبم

خود خودتـــ را

یــادتـــ را

اسمــت را

امــا

فقط قلبــم پر شد از خط خطی های عاشق
انـه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لم*س کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد

لم*س کن نوشته هایی را که لم*س ناشدنیست و عریان

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لم*س کن گونه هایم را که خیس اشک است

لم*س کن لحظه هایم را

تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم

لم*س کن این با تو نبودن ها را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاش فقط یک بار
عُمق چشم هایم را
نگاه میکردی و میدیدی که
من"تورا کم ندارم"
من فقط وجود مردی را کم دارم که
بگوید:
چرا دیگـر چشمهایت سگ ندارد ؟؟؟
چرا دیگــر صدایت شوق ندارد؟؟
چرا...
چرا...
و
من تنها بگویم
توبگو
که چرا این "من دیگر تو را ندارد "؟؟
گریه کردم،
برای داشتنت
برای بودنت
برای خندیدنت
برای خیانت کردنت
برای دوری بودنت
برای با مـن بودنت
برای با من نبودنت . . .
حالا فقط بگذار تنهایی هایم را بر روی دوشت اَشک بریزم
من حالا فقط
شده ام نگاه و دیگـر هیچ. . .

کافیه نه ؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بَرآيتـــ خوآهمـــ نِوشتــ ...

اَز حَديثــ تَلخـِــ بُغضـــ ـــهـآے تآ اَبد ،

اَز قِنآعَتــ بهـــ يکــ خآطِـ ـرهـــ ...

يکـــ يـــآد ، يکـــ شبـــِ مَهتآبـــ ...

اَز صَبــــُـورے مـَــنـــ وَ جآے خآلــے تــُـو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نقــاش بـاشـے!

چـقــدر می گیـرے

بیایے و صفحه هاے سیاه دلم را رنـگ کنے؟

بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم

یــــک روز آفتابے بکشے که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد

راستـــــے مـــטּ روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم...

نــرخ ِ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مــ ی دونـــ ی؟!


به ط ـرز عجیــــب و احمقانـــــ ه ای دلـــم برایــ ــت تنــگ است!

دلخوشـــــــ ی ها کـــــم نـــیست!


آدم هـــ ـای دورُ بــ ـــرم هم کـــ ـــــم نـــیستند!

مــــ ی آینـد لبخنــــــدی روی لبـــم مــــ ی نشانند و مـــــ ی روند!


ولــــ ی دلتنگـــــ ی عجیبـــــی همیشـــ ه و همـــ ه جا همــــراه مـــــن است... !

نمـــــ ی دانم ایــن روزهایــت چطــور مـــــ ی گذرد ... نمــ ی دانم تو همـ دلتنگــــــی یا نه؟!


و مـــ ی دانم که نمـــ ی دانی چقــــدر این دلتنگــــ ی برایم زجـــــــر آور است!


آنــها که کمتــــر مرا مــــ ی شناسند هنـــــوز هـم مـــ ی گویند خـــوش بحالــــت...

چــه روحیـ ــــ ه ای داری !


کاش بلــد بودیـــم مثل تـــ ـو ســاده بگیریـــم و بخندیـــــم...


اما آنهــا که بیشتــر می شناسند ، می گویند نفـــس هایت غبـــ ـــار دارد!!!

چشم ـــــانت تــ ــار است!!!


از کجــــا بگویـم ؟!


از آغـــــوش هایــ ی که انــدازه ام نمـــــ ی شوند ؟!

لبخنــد هایـــــ ی که شــــادم نــمـــ ی کنند ؟!


از آدم هایــــ ی که نمــــ ی خواهم بیشتـ ـــر بشناسمشـــان ؟!


خلاصــــه درتمــــ ــام این مـ ـــاه ها....

تمــام این م ــــاه های لعنتـــ ی که حکــم نبودنــت برتــن نـارس شــب های مـــن صـادر شد... !


کســــ ی چه مـــ ی داند که به مضحــ ـک تریــــ ـــن حالـت ممکـــــن....

در عیـــ ـــنِ زنـــــ ـده بـودن ،مـــرگ را با تمــــــ ـامِ وجـــ ـــود تجربــ ـــــه کردم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین