[ نـامــه هـای عـاشـقـانــه ]

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه کار به حرف مردم دارم . . . !
زندگی من همین است . . .
شب که می شود عاشقانه ای می نویسم . . .
خیره می شوم به عکست و با خودم فکر می کنم . . .
مگر می شود 【تــــــــــو】 را دوست نداشت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من نامه های عاشقانه دیگران را نمیخواهم که بخوانم
تو چه حرفی بامن داری؟
از خودت بگو
از دلی که رنجاندی اما بیخیالشی
از معشوقی که نمیخواهی بدانی حال و روزش چگونه اس
خاطره ها و حرفای زیبای عاشقانه ات با او چه میکند!!
درد دارد وقتی
من عاشقانه هایم را مینویسم
دیگران یاد عشقشان می افتند
اما تو بی خیالی
همه*ی حرفهای توی دلم
فقط اینها كه با تو گفتم نیست
دلگیرم
خسته ام
دست خودم نیست
کمی دلتنگ فردایم
فردایی که شایـد..
شاید تو بیایی
امـــــا...
من نباشم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می توانم کنار ِ تو باشم و

باز بی آواز از راز ِ این همه همهمه بگذرم...

من از پی ِ زبانِ پوسیدگان نخواهم رفت!

تنها منم که در خوابِ این همه زمستانِ لنگرنشین،

هی بهار بهار برای باغ ِ بابونه آرزو می کنم.

حالا همین شوقِ بی قیمت و قاعده

همین حدودِ رویا و رفتن ِ از پی ِ نور، ما را بس،

تا بر اقلیم ِ شقایق و

خیالِ پروانه پادشاهی کنیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ای نـــا رفیـق.. بــه کــدامیــن گُنـــاه نــاکـــرده..

تـــازیـــانــه زدی بــر اعتمـــادمـ

زیـــر پـــایـمـ را زود خـــالـــی کــــردی . ســلام پـُـــر مهــــرتــ

را بــــاور میکــــردمـ. یــــا پـــاشیــدن زَهــــر نـــامَـــردیـتــ را

خنجــری از پشـت در قَلبـــمـ فــــــرو رفـــت

پُشـــت

ســـــرمـ را نگـــــــاه کــــــردم .. کســـــی جـــــــز تــــــو نبــــود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاش بودی و می دیدی کار من به کجا کشیده ...
مدتیست این ادمهای اطرافم از من خواسته ی غیر ممکن دارند...

از من می خواهند تو را فراموش کنم...فراموش...

اصلا من نمی دانم فراموشی یعنی چی؟...
اینها نمی دانند نفسهای من وابسته به نفسهای توست...
اگر تو را فراموش کنم...دیگر نفس های من باز دمی نخواهد داشت...

من که گله ای ندارم...از این دلتنگی...از این دوری...از این نخواستن ها....


من که به بودن تو قانع ام...به نفس کشیدنت...به خندیدنت...به خوب بودنت...
خوشبختی تو رو خواستن خواسته ی زیادیست عزیز من؟......
من با تو به خدا رسیده ام...حال از من می خواهند فراموشت کنم...خنده دار است...


فراموش کردن تو یعنی فراموش کردن خدا.......
سهم من از عشق تو رسیدن به خدا بود..چه چیزی بالاتر از این...
این روزها من همچنان دوستت دارم...

بیشتر از دیروز...کمتر از فردا...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کنار پنجره اتاقم می شینم و به ستاره های آسمون خیره می شم ...
بدون اینکه خود بفهمم اشکام گونه هامو خیس می کنه ، چشمام یه جا و دلم یه جای دیگه ....
از این زندگی خسته و دلگیر ام ....
می خوام برم ... برم به یک ناکجا آباد .... جایی که مقصدشم معلوم نیست ....

عميق ترين درد زندگي مردن نيست ...
ناتمام موندن قشنگترين داستان زندگيه که مجبوري آخرش رو با جدایي به سرانجام برسوني
عميق ترين درد زندگي مردن نیست ...
به فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگيه ....

بازم دلتنگی ... بازم گریه های شبانه ..... سخت دلتنگم ، بيقرار و بي تاب ...
كجاست اون لبخندهاي عاشقونه ات تا باز ديونه شم ....
چرا ديگه درد دلي براي گفتن نداري
چرا قلب عاشقم و در انتظار چشمهات مي سوزوني .....
اونقدر دلتنگ چشمهاتم كه نمي تونم تو هيچ چشم ديگه ای نگاه كنم ....
اونقدر بيقرارم كه هيچ اتفاقي ، دل غمگينم و شاد نمي كنه ....
براي گريه ، شونه هاتو كم دارم ، شونه هايي كه بارها و بارها تو خواب و خيال ، تكيه گاه دل عاشقم بود
براي عاشقي ، نگاههاي زيباتو كم دارم ، نگاههايي كه تنها دليل زنده موندنم شد ....
چرا ديگه براي غصه ها ، اشكها و دلتنگي هام جوابي نداري ...
شب دراز و من هنوز هم تو انتظار نسيم صبحم ....
اي دل ديوانه ي من با غم هات بساز و با اشك هات بسوز ،
ولی ..... دم نزن .......
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بـــــــرو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیـــــزارم ، بهانه هایت را برایم تکـــــرار نکـــن

حـــرفـــی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بــی وفــــا منـــم!

نگو میــــروی تا من خــوشبخــت باشم ، نگــو میـــروی تا من از دست تو راحت باشم…

نگو که لایقـــم نیستــــی و میــــروی ، نگو برای آرامـــش مــــن از زندگی ام میروی….

این بهـــــانــه هــــا تکــــراریسـتـــ ، هر چه دوست داری بگو ، خیـــــــــالـــی نیســــتـــ….

راحت حرف دلت را بزن و بگو عــــــاشقــت نیستـــــــم ، بگو دلـــت بـــا مــــن نیســتـــ و دیگر نیستم!

راحت بگو که از همان روزاول هم عــــاشقــــم نبــــودی ، بگو که دوستــــم نــداشتـــی و تنهــــــــا با قلــــب مــــن نبودی

برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیــچ احســــاســی به تو ندارم

سهم تو، بی وفـــایـــی مثل خودت است که با حـــــرفهــــایـش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ،

تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستـــن!

بـــــــرو، به جای اینکه مـــرحمـی برای زخــــم کهنــــه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !

حیف قلــــب مـــــن نیست که تــــو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….

حیف چشمهـــــــای مــــن نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تــــو لایقــــم نیستـــی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!

بـــــــــرو و پشــت سرت را هم نگـــــاه نکـــن ، بــــــــرو و دیگر اســــم مــــرا صدا نکن

بگذار در حـــال خــــودم بــــاشم ، بگذار با تنهــــایــی تنهــــا باشم …

مــــن بـــا همــــه ی اینهـــــا هنـــوز هــــم خــــوشـــم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاش می دانستی که روزهایم بی تو چه سوت و کور است

کاش می دانستی که چشمانم مدت هاست حریری از شبنم اشک

بر روی خود کشیده است تا پس از تو دنیا را تار ببیند

کاش می دانستی که قلبم چگونه سرگردان کوچه پس کوچه های تنهایی شده

هر صبح تا غروب چشمان خسته ی من دوخته به قاب پنجره...

منتظر امدن تو خیره به بیرون است

تا که شاید صدای قدمهایت در گوش کوچه بپیچد

منتظرم تا که بیایی

چرا که می توای با لبخندی تمامی این فاصله ها را از میان بر داری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیروز سرمو گذاشتم رو میز...(یادش بخیر قبلا شونه های محکمت جایگاه سرم بود)...هی....سرمو گذاشتم رو میز.چشمامو بستم.به این فکر کردم که من چرا زنده ام؟من بی تو نباید زنده باشم.مگه میشه؟ من ، بی تو ، زنده؟ نه من زنده نیستم. من ، اون منِ سابق نیستم. احساس من مرده. همه احساس من تو بودی و تو رفتی و... احساس من هم رفت.من موندم. یه منِ تنها. یه منِ بی احساس.تو این مدت که ازم دوری خودمو به هزار در زدم تا یه وقت یاد آغوشت نیوفتم.نمی دونم که چرا کلمه ای تو جهان نیست که بتونه آغو*ش تورو توصیف کنه؟ در قلبم رو هر چی مَرده بسته م.خیلی ها بهم گفتن : دوستت دارم ، عاشقتم. اما من نخواستم بشنوم . میخواستم دوستت دارم های زندگیم فقط با صدای تو تو خاطرم بمونه.
اشکام روی صورتم جاری شدند.کسی نیست پاکشون کن.آخه این روزا من خیلی تنهام.خیلی ها خواستن باهام باشن اما من بودن رو فقط با تو میخوام. سیل اشک از چشمم می اومد...یادش بخیر قدیما وقتی با هم بودیم وقتی حتی یه قطره اشک از گوشه چشمم می اومد زود با نوک انگشتت پاکشون میکردی.اما حالا کجایی که ببینی مهتاب تک و تنها ، نشسته و صورتش از اشک خیسه خیسه.
رو میز پر از قطره های اشک بود.با اشکهام اسمتو نوشتم.گفتم شاید با دیدنش آروم بگیرم. تو با بخار شیشه نوشتی و من با اشک.وقتی اسم قشنگتو دیدم... تو یه لحظه همه ی خاطره های اون یه سال اومد جلو چشمم.سرمو گذاشتم رو اسمت....چه آرامشی....چشمامو بستم و بهت فکر کردم... نیم ساعتی تو همون حالت بودم وقتی سرمو بلند کردم اشکها خشک شده بود و خبری از اسمت نبود...مثل خودت که دیگه خبری ازت نیست...
چه تلخه
که
موهام رو
قیچی کنم
تا نوازشهات رو
از من نخوان
دستام رو
بچسبونم به بخاری
تا گرمی دستات رو
از من نخوان
چشمام رو
بدوزم به عکس چشمات
تا چشمات رو
از من نخوان
و نوبت به قلبم که رسید، غیر اشک ،چاره ای براش نداشته باشم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین