دلنوشته [ مهدیه لطیفی ]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
عشـــق
همیـــن است که بخـــــواهی
چه سه چرخه ی کوچکی را
چه هکتــــارها زمین
چه زنـــــی را
چه مـردی را

عشــــق
کـــم و زیــــاد ندارد

عشـــق
یعنـــی هر چـــیزی که
با همه ات بخــواهی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هر شیوه ی شیرینی
که در ذهن می چشی
یکی از راهکار ها را خط زده ای!
معجزه
به شکلی از در می آید
که انتظارش را نداری
...
اطمینان کن و بگذر
فکر نکن
خیال نکن
شاید خدا آنقدر ها هم خلاق نباشد!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عشق ایرانی
نرسیدن است
نبودن است
سر به بیابان زدن و
نی زدن است
یار را شمع محفل دیگران دیدن و
سر بر شانه ی ساقی سوختن است

فرانسوی
ایتالیایی
حتی شده هندی
...
سیاه سفید عاشقم باش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جهان جادویی ست
می آیی
جادوگری می کنی
زندگی چیز بهتری می شود
می روی
جادوگر می شوم
می نشینم ورد می خوانم
فوت می کنم به عکس هات
فال می گیرم
...
نمی خواهی اگر شب ها گردِ خانه ات بگردم
بگو خدا رحم کند
جارو ها پرواز نکنند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما نه خون ِرنگین تری داریم
نه چشم و ابروی مشکی تری
می گذرد
و سال به سال یادی از هم نمی کنیم
بعدها
...
مثل همه ی آن ها که به هم گفتند "دوستت دارم"
و سال به سال یادی از هم نکردند
بعدها
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در من کسی هست
که می نویسد...
و از زندانیانِ اخبار آموخته است لابد
دست و بالش را که ببندی
ل*ب به مداد و کاغذ نمی زند!
در من کسی بود
که می نوشت!...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باید زل بزنی
به مردمان چشم ها
سکوت کنی
فکر نکنی
و بگذاری حرفی از آنها سر ریز کند بر وجودت...


چشم هایم لال می میرند
وقتی چشم دیدنشان را نداری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو را نه باید دیـد

نه باید شنیـد

نه لمـس

نه دوسـت داشت حتــی
...

بـی دفاع

در محیطـی به مساحـتِ تـنِ تـو

در مهـی غلیـظ از صـدای تـو

باید راه رفـت

و چشـم

چشـم را...

اگر ببیـند که دیگـر عشـــق نـیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اتفاقی نیست که دوستت دارم

قرمز پوشیده بودی

نامی داشتی که نشنیده بودم

و می خندیدی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
راه راه شده ام

راه راه شده ای

بس که
راه به راه می روی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این بار
با بوسه ای
یا با
"چقدر دلم برایت تنگ شده بود" ی
نیامدی هم،
نیامدی!

همین که اسمم را که صدا بزنی
تک واژه...
بی پیش...
مثل اولین بار که صدایم زدی
بی پس...
...
دوباره بی اراده لبخند میزنم
دوباره مادر می پرسد: وا!... به چه می خندی!؟
و دوباره می گویم:
جانِ دلم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
"آن کلاه به سرِ سیگار به ل*ب"

سال ها پیش از جهان حذف شده بود

این بار

از جهانِ من
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلشوره ها دروغ نمی گویند
هر بار از سایه ی زنی
که مرا بیشتر از او دوست داشتی!،
ترسیدم
چندانی نکشید
که سایه ی سرش بر دیوار
تور درازی درآورد!...
شبیه سایه ی خنجر
در دست کاکا
بر پشت داش آکل
در دست تو و آن سایه ی تور به سر
بر پشت من

دلشوره های من زنان شهر را، عروس
زنان شهر را، مادر
زنان شهر را، عشق
می کنند!

و عشق می کند آینده
که مرا
آرزو به گور برده
در گور بخواباند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شوق یعنی:
تو که برمی گردی مدرس، همت، صیاد...
من مسیر دیدنت را به حافظه شهر ریخته ام.
من اطمینان را با انتظار عوض کرده ام.
اطمینان یعنی:
تو که برمی گردی،
من تفأل زده ام من مسیر ب*غل کردنت را.
پشت در خانه ات تمرین کرده ام،
وقتی خانه نبودی.
معجزه ها ساده رخ نمی دهند،
اما حتماً رخ می دهند.
تو رخ می دهی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از ازدحام سرسام آور آدم هایی که
نمی بینندم و تنه می زنند و می روند
و تازه زیر ل*ب غر هم می زنند
فراری ام ..


من شانه های تو را می خواهم و
خیابان های خواب هایم را ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رسم است
و جز این
قرآن خدا غلط می شود انگار
همین که هر بار
دو دقیقه مانده به دست هایت
ساعت می ایستد
و ساعت ساز می میرد!
...
می بینی!؟
بس که راس ِ ل*ب به ل*ب شدن با کاسه ها
تشنگی ماندنی شده است
به تمام آب ها
به تمام دست ها
شک دارم

خستگی ام را تازه نکن
از تو تا من سال های نوری راه است
که به هفته نکشیده
کاسه کوزه ها را می شکنیم
و ساعت ساز
نمی تواند ما را به هم برساند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شوق یعنی:

تو که برمی گردی مدرس، همت، صیاد...

من مسیر دیدنت را به حافظه شهر ریخته ام.

من اطمینان را با انتظار عوض کرده ام.

اطمینان یعنی:

تو که برمی گردی،

من تفأل زده ام من مسیر ب*غل کردنت را.

پشت در خانه ات تمرین کرده ام،

وقتی خانه نبودی.

معجزه ها ساده رخ نمی دهند،

اما حتماً رخ می دهند.

تو رخ می دهی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باورم نمی شود

حافظ شاعربوده باشد

یا گوته

وقتی تو را ندیده اند!

برای شاعر شدن

باید

"تو"

باشی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گریه
آخرین چیزی ست که باقی می ماند
و بغض
یکی مانده به آخری ست
و امید
پیش از بغض
می ترکد
من این مرحله ها را
مثل مسیر خانه تا دانشگاه
مثل مسیر حول حالنا تا یلدا
کوچه به کوچه از برم
این کوچه ها
هر شب
پر از بادکنک هایی ست
که یکی یکی می ترکند
اول امید
بعد بغض
و گریه آخرین چیزی ست که...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنهایی ات را به من ترجیح می دهی!!...

و آدم اینجا صدای شاملو را نیاز دارد که با همان لحن بگوید: طوفانِ خنده ها...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین