دلنوشته [ مهدیه لطیفی ]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
بند دل من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم با دست هایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای ب*غل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و نیفتم
گیرم این لبخند لعنتی ات
سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود
یا دور که می شوم
دوستت دارم هایت را از شیشه ی ماشین با شهر شریک شوی
چیزی از قد تنهایی های من
آب نمی رود عزیزم
و هنوز
شب ها
روی شعرها غلت می زنم....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با اعتماد به نفسی
که به دندان موریانه ها مزه کرده است
یا با تکیه گاهی
که ندارم
چطور سر پا بمانم؟
دیوارهای دور و برم ریخته اند
باد می آید
دیواری
درختی
عصایی
عشقی
می خواهم
پاهایم کفایت نمی کنند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کار بزرگی نبود
جهان قرن هاست که زل زده است به روزها
و روزها
شوخی های کوتاه تلخی اند
که به چشمش هم نمی آیند
و چه فرق می کند این وسط
یکی
یک روز
از قرن بیست و یکم جهان را
به چیدن یک آلبوم موسیقی گذرانده باشد
یا خوابیده باشد تخت
یا حالا هر چه؟
کار بزرگی نبود
چه تشکر بکنی
چه تشکر نکنی
جهان پوزخند پت و پهنش را پهن می کند روی تعارفات ما
و من
خواهش می کنم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تا خورشید هست

می خواهم از کوچه تان رد شوم هر روز

و به دیوارهایتان یادآوری کنم

خودم را

می خواهم فردا

که شب شاخ می شود

و پایم از این کوچه وحشت دارد

دیوار خانه ات

خوابم را ببیند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عـجـب شـاه دزدی ســت صــبــح

مـن تـو را از شـعــر هـا مـی دزدم

صـبـح تـو را از مـن . . .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پیشونی نوشتم را
با قدم هات عوض می کنم
توی روزهام قدم بزن
با دست هایی در جیب و
یقه ی کاپشنی که بالا داده ایش
سوت هم زدی، زدی
خنک است و خلوت
توی روزهام قدم بزن
خوشبختی هایش را جدا کن
هر چه ماند پس می گیرم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به خدا گفته ام زحمت نکشد
نه نیازی به زلزله هست
نه نیازی به سونامی
همین که تو هستی
همین که تو می خندی
بلاهای بزرگی اند
که جهانم را
با خاک یکی کرده اند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سکوت که می کنی

وزن جهان را تنها به دوش می کشم!

و کم که می آورم

زمین آنقدر کند می چرخد

که تو توی تقویم می ماسی

و من

آونگ می مانم

بین حقیقتِ تو

و افسانه ای که از تو در سرم دارم!

سکوت که می کنی

شب پشتِ پلک های سکوت

حتم می کند که تو هم تنهایی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما کلید شعر ها را نداریم
هر شعر سیاره ای ست برای خودش
یا نه
جهانی ست اصلا
ما کلید شعر ها را نداریم
می شود یکی هم برای ما بسازید!؟
و بعد می شود
بروید کنار از کنار تمام درها
و لبخند هایتان را توی کاسه بریزید و
بریزید پشت سرمان!؟
اینجا جای ما نیست
کلید را که بدهید
رفع زحمت می کنیم
و خانه ای می سازیم از لبخند هایتان در سیاره ی هر شعری که شد
و یک عمر
با اینکه تنهایی خودش دردی ست
خوشبخت به خواب می رویم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می ترسم پاشنه های شتابزده ی کفش های آن همه او

رد پایت را شخم بزند

و نیامدنت بروید بر شهر!


می ترسم بنشینم همه ی عمر

فکر کنم

که اول تو رفتی؟

یا من کشتمت؟

یا او آمد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین