دلنوشته [ مهدیه لطیفی ]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من نمی دانم این دلتنگی دلتنگی که می گویند چیست
همین حس مبهم نفس گیری
که دامن گیرمان می شود
وقتی چیزی را
کسی را
جایی جا گذاشته ایم
همان دلتنگی ست!؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: .Ania.
ترازوهایت را بردار
جای دیگری بساط کن
اینجا شهر عجیبی ست
اینجا شهر دوش آب سرد و کتاب است
برای تویی که می خواهی بیشتر از اینها دوستت داشته باشند،
دل من وزن زیادی ندارد!
ترازوهایت را بردار
راه بیفت
دنیا پر از شهر های خالی از عشقی ست
که برایت تره خورد می کنند به دروغ
و پپاز داغ تفت می دهند مدام وسط حرف ها
من از بوی پیاز و تره
سرسام می گیرم.
من پشت و پناه می خواستم
چه می دانستم به زودی به هم پشت می کنیم
و "منم" هایمان را پتک می کنیم بر سر هم!
دل من وزن زیادی ندارد
دنیا ولی پر از شهر هایی ست
که دخترک های بی بهارش
تو را نشانه می روند،
بی آنکه عاشق لبخندهایت شوند!
سلام مرا
به تک تکشان برسان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دست های تو با من نمی سازند


دست های تو مرا نمی سازند


دست های تو خرابم می کنند


قرار نیست بگذارم ویرانی ام زبانزد شود


من هنوز آن قدر ها هم عاشق نیستم


تا دیر نشده


باید لغت نامه را باز کنم


"خداحافظ" را با احتیاط بردارم


با احترام بگذارم اش پشت در خانه ات


و تا خط پایان گریه ها



هر چه تند تر


بدوم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پیاده رو های این خیابان خراب شده

مس*ت اند

خیال برشان داشته

که تو دست در گردن من داری

نمی دانند

من با هر بارانی

اندوه فراموش شده ام را

با خود به خیابان می برم

و تویی در کار نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگی مشترک یعنی

آباژورها را خاموش کن لطفا

تا ببینی چقدر دوستت دارم!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: .Ania.
بنگ...
بنگ...
این که از کجاست این صدا
چه فرق می کند برای تو؟
مهم مرگ است
مهم منم که قرار نیست
به قرار فرداهایمان برسم
مهم کافه های شهرند
که دق می کنند از دیدن دخترهای بی بهار
روی صندلی های من
نه که من خوب باشم، نه!
ما با هم قرار داشتیم
من و صندلی ها را می گویم
قرار داشتیم که اگر نیست شدی تو
نیستی ات را گریه کنیم
کسی چه می دانست که بنگ بنگ ها سهم من می شوند؟
کسی چه می داند این شعر کی تمام می شود؟
مهم مرگی ست
که اسلحه اش توی دست های توست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ببین!
زندگی من توی کلاه هیچ شعبده بازی غیب نشد
زندگی من توی آغو*ش کسی جا نماند
تو که نیامدی
زندگی من
ذره
ذره
بیخودی
از دست هایم رفت!

حالا هم دیر است
تمام نشانه های تو را پاک کرده اند از نقشه
یا گیرم که ورق برگردد
گیرم که بیایی
با دختری که زندگی ندارد
می خواهی چه کنی!؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دندان های تو دیوانه اند


دنیا را به بازی گرفته اند


با هر خنده ات


جهان به نفع تو تمام می شود


و جان سالم به در نمی برد


دلم از دستت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بر صخره ای سرد


با پیراهن حریر ایستاده ام


و ترانه زمزمه می کنم



اینجا نقطه ی عطف خواب های مردی ست



که هر شب خواب مرا می بیند



و هر صبح به خودش



و گاهی به دوست دخترهای جدیدش


می گوید:


"نمی دانم چرا من هیچ وقت خواب نمی بینم"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نـزدیـکــــــ تـر

هـمه تـرس از دوری سـت

نـمی خـواهـد بـیـایـی

هـمـان جـایـی کـه هـسـتـی خـوب اسـت

چـیــلــیــکـــــ ...!

ابـدی ات مـی کـنـم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: .Ania.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین