دلنوشته ♥ دلنـوشـتـه هـای ♥مــحـمـد مـرکــبـیـآن♥

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دیروزها وقتی به اوج رسیدم
من آدم بودم و جای حوّا خالی بود
و تنها سیبی به جا مانده بود
که هر ثانیه جای دندانهای حوّا بر روی آن تیره تیره تر می شد
و من به عشق دیدن حوّا گازی به جای دندانهای او زدم
و من هبوط کردم از آن اوج
اگر بار دیگر او را ببینم به او می گویم :
سالها من تورا بر روی دیواره ی سفید ابرهای بی پروا کشیدم و نگاهت کردم
تو من را نکش؛ اما کاش گاهی ؛ هر از گاهی ؛ من را تنها نگاه می کردی .. تنها نگاه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بگذار این گونه بگویم ات
من پسری هستم
آمده از زمینی که آسمان نام داشت
همراه با کبوترانی که هدیه ی مادران بی فرزند بودند
و همسفر با کودکانی که پیراهن پدران رفته شان را در دست داشتند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روزگاری در دست راستم سیب سرخی بود
و در دست چپم خنجر سرخی
وقتی بی دلیل قد کشیدم و لباس کودکی برایم تنگ شد
مادرم به خاطره ای تبدیل شده بود
و پدرم به جانمازی خونین
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حال هر کجای این زمین بی کران هستی
اگر صدای من را می شنوی
به سراغم بیا
به سراغم بیا پیش از آنکه
باران دلم بر روی ایوان ذهنم
بخشکد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هیچ فرقی نمی کند
چه زیر آبی آسمان
چه زیر این سقف آهنین
قلب من
به سوی تو پر می زند
و افکار من
به سوی تاریکی می روند !

این روزها خستگی را
بهتر از گذشته هایم
می شناسم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سنگ فرشهای خیابان ذهنم
دیگر بوی کفش هیچ آشنایی را تشخیص نمی دهند
گویا که همه غریبه اند
با این کوچه های تاریک و باریک !

تو کجایی ؟
تو کجایی تا
بار دیگر باران ببارد ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همه ی کوچه های قدیمی و خاکی دنیا
من را یاد رفاقت های قدیمی و کهنه
می اندازند ...
.
.
بوی تو را گرفته ام
ای رفیقی که همسایه ی تنهایی هایم بودی
من تو را می بخشم
و تو نیز
من را ببخش !
بگذار از یاد ببریم که رفیقیم
و دیگر به هیچ چیز قدیمی فکر نکنیم !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خمیازه ای در جواب خمیازه ای دیگر !
اینجا شهر خمیازه هاست
همه خمیازه می کشند !
یکی آبی خمیازه می کشد
یکی سیاه
و
تو
سفید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باز هم از کنارت گذشتم ،
دوستت دارم ؛
افسوس
" دوستت دارم هایت"
جنس ِ شعرهایم را نمی خواهند ..
...
می توانستی
نُت شوی تا آهنگ ِ روزگارم باشی
می توانستم
آرامت باشم
در شب های بی قراری

من نمی مانم اینجا !
امروز
نخستین روز
از ادامه ی روزهای عمر من است ،
امروز
روز ِ تولد ِ یک شعر تازه است
من اینجا نمی مانم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باز خو می کنم
به شب
که در آغو*ش ِ من سوز ِ بی خوابی ُ
بر شانه هایم
بار ِ سنگین ِ دوری ِ توست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین