میتوانید روی یک کاغذ بزرگ بنویسید: «من بیاستعدادترین نویسندۀ جهانم» و آن را بچسبانید جلوی میز کارتان که یکباره خیالتان از این بابت راحت شود! و بعد بدون استرس استعداد مشغول نوشتن شوید.
ما چه مشکلی با استعداد داریم؟
حتی اگر با استعدادترین نویسندۀ جهان هم باشید بالاخره قریحۀ شما یک جایی ته میکشد. نویسندگی کار گِل است. نویسنده یکی از سمجترین آدمهای روی زمین است. نویسندۀ واقعی پاسدار کمیت است. او میداند که کیفیت فقط و فقط در اثر سختکوشی و فراهم آوردن کمیت بالا فراهم میشود.
کار نیکو کردن از پر کردن است؛ تمام اسمهای ماندگار ادبیات به قول ارهان پاموک نویسنده نوبلیست ترک، کارگرانی سختکوش بودهاند.
اگر روی کاغذ مینویسید باید کیلو کیلو تولید کنید و برای خریدن کاغذ و قلم پول کم بیاورید.
اگر هم تایپ میکنید باید آنقدر افراطی بنویسید که رنگ دکمههای کیبوردتان برود یا دکمههایش بشکند!
میدانید چه زمانی به نویسندهای پرکار تبدیل میشوید؟
آنی سکستون میگوید: «گاهی دهها صفحه چرندیات محض مینویسم تا به یک جملۀ درست برسم.»
تصور کنید فایل ورد را باز کردهاید و میخواهید یک مقالۀ مهم بنویسید.
تقریباً محال است که در همان سطرهای اول بتوانید به افکارتان جریان منظمی بدهید و جملات درستی بنویسید.
پس شروع کنید به نوشتن چیزهای بیهوده، از سرو صداهای اطراف بنویسید (ظرف شستش مادرتان در آشپزخانه)، از بوهایی که به مشامتان میرسد (بوی غذایی که روی گاز است.)، از چیزهایی که لم*س میکنید (دکمههای کیبورد، حسی که انگشتهای شما هنگام لم*س آنها دارند.)، از چیزهایی که دور برتان میبینید (کتابهایی که روی میزتان گذاشتهاید) و از مزههایی که حس میکنید (طعم آدامسی که در حال جویدنش هستید).
تا جایی که میتوانید جزییات ظاهراً اضافه را توصیف کنید. تأثیر شگفتانگیز آن را وقتی نویسندۀ حرفهای شدید میفهمید.
قاعدۀ ۱۰ برابر ایدهای است که گرانت کاردون مطرح کرده.
کاردون در کتاب قاعده ده برابر مینویسد:
قاعده ۱۰ برابر ربطی به آموزش، استعداد، ارتباطات، فرصتهای خوب، پول، فناوری، در صنعت درست قرار گرفتن یا حتی در زمان و مکان درست قرار گرفتن ندارد. در هر موردی که شخصی در آن به سطوح عظیمی از موفقیت دست یافته است -فرقی نمیکند چه کسی باشد، نویسنده، کارآفرین یا سیاستمدار- تضمین میدهم او در زمان ترقی و کسب موفقیتش از قاعده ۱۰ برابر استفاده کرده است.
قاعدۀ ۱۰ برابر یعنی ۱۰ برابر بیش از چیزی که افراد آماتور انجام میدهند برای مهارتی که قصد حرفهای شدن در آن را دارید وقت بگذارید. اگر نویسندههای آماتور به صورت تفننی روزی ۱۰۰ کلمه مینویسند، شما ۱۰ برابر بیشتر یعنی هر روز ۱۰۰۰ کلمه بنویسید. قاعدۀ ۱۰ برابر تنها راه موفقیت و تمایز در دنیای نویسندگی است.
تصور کنید اگر ۱۰ برابر بیشتر از چیزی که در حال حاضر انجام میدهید و ۱۰ برابر بیشتر از حد معمول بنویسید چه اتقاقی میافتد و چه میزان از رشد و موفقیت را تجربه میکنید. به هر ضرب و زوری شده هزار کلمه دربارۀ نویسندگیِ ۱۰ برابر بنویسید. شاید لازم باشد به نسبت بقیه تمرینها ۱۰ برابر بیشتر عرق بریزید.
پیشنهاد: یک بسته کاغذ ۲۰۰ صفحهای بگیرید و طی یک هفته هر طور شده، آن را با آزادنویسی پر کنید.
نویسندۀ راستین، چیزی برای گفتن ندارد، تنها شیوهای برای حرف زدن دارد.
-آلن رب گریه
به یاد داشته باشید: نویسندگی شیوۀ مشخصی ندارد. هر چه هست شیوۀ شماست و بس.
-میلتن لوماسک
هیچ موضوعی نمیتواند یکنواخت و خستهکننده باشد. فقط نویسندهها میتوانند ملالآور باشند.
-اچ. ال. منکن
چه گفتن یا چگونه گفتن؟
آنقدر نوشته و کتاب خوب هست که اگر تا آخر عمر هم از صبح تا شب در حال مطالعه باشیم، باز هم نمیتوانیم کسری از آنها را بخوانیم. پس توی این شلوغی چرا باید ما هم به جمع کثیر نویسندهها اضافه شویم؟
برای اینکه فکر میکنیم تجربیاتی داریم و حرفهایی در سرمان هست که ارزش اشتراکگذرای با دیگران را دارند.
همۀ داستانها قبلاً گفته شدهاند. اصولاً همۀ قصههای جهان تکراریاند. تا به حال بیش از هفده بار از روی قصۀ دیو و دلبر فیلم ساختهاند. به نظر شما جنون دارند که چنین کاری میکنند یا از ذوق و خلاقیت کافی برخوردار نیستن؟
تنها دو یا سه داستان وجود دارد، و همانها نیز بهقدری سرسختانه و با سماجت خودشان را تکرار میکنند که گویی پیش از این بازگو نشدهاند.
-ویلیام کَتر
موضوع این نیست که چه میگوییم، موضوع چگونه گفتن است. یک لحظه به همۀ قصههای عاشقانهای که تاحال خوانده یا دیدهاید فکر کنید، همان الگوی قصۀ لیلی و مجنون است. رومئو و ژولیت و تایتیانیک و شبهای روشن هم با همین الگو نوشته شدهاند.
غیر از این است که خط اصلی این داستانها ماجرایی کلیشهای و نخنما است؟ یک نفر دیوانهوار شیفتۀ یک نفر دیگر میشود و به رغم تمام تلاشها و مصائب موجود در نهایت به معشوقهاش یا میرسد یا نمیرسد
از شاهکارهای ادبی تا داستانهای عامهپسندتر، طرح نو یا آنچنان عجیبوغریبی ندارند. پیرنگها و طرحهای داستانی محدودند. حتی کتابهایی هم در این زمینه نوشته شده، که در آن نویسنده همۀ انواع طرحهای داستان را فهرست کرده و صدها نمونه آورده است، از جمله کتاب بیست کهن الگوی پیرنگ از رونالد بی. توبیاس.
آنچه یک داستان را از تمام داستانهای دیگر متمایز میکند چگونه گفتن آن است.
در میان انبوه قصهها این نگاه شخصی و فردیت یگانۀ شماست که میتواند اثر تازهای را به جهان اضافه کند.
برای اینکه در چگونه گفتن مهارت بیابید و در رسیدن به بهترین فرمهای بیان داستان مسلط شوید، بیش از هر چیز باید بخوانید. هیچ میانبر دیگری وجود ندارد.
دربارۀ نویسندۀ بزرگ آلمانی، توماس مان گفتهاند:
توماس مان تا آخرین لحظۀ عمرش، دست از مطالعه برنداشت. دانش و اطلاعات او را بسیار وسیع و متنوع توصیف کردهاند. آخرین کلماتی که توماس مان در بستر مرگ به زبان آورد چنین بود: «عینکم را نزدیکم بگذارید تا وقتی بیدار میشوم کتاب بخوانم…» و دیگر، هرگز، بیدار نشد.
این احتمالا یکی از مفیدترین و موثرترین تمرینهایی است که احتمالا بعداً قدر آن را بسیار بسیار بیشتر خواهید دانست.
از تمام داستانها و فیلمهایی که تاکنون خوانده و دیدهاید فهرستی تهیه کنید. لزومی ندارد فقط داستانهای محبوبتان را بنویسید. هر چیزی که یادتان میآید توی فهرست بیاورید.
در وهلۀ اول با نوشتن چنین لیستی به آنچه تاکنون به عنوان خوراک ذهنی مصرف کردهاید پی میبرید. حجم و کیفیت این خوراک میتواند به شما ایدههای زیادی برای ارزیابی خودتان بدهد.
و گام بعدی و در اصل تمرین اصلی این است که سعی کنید خلاصۀ هر کدام از داستانهایی که توی فهرست آوردهاید را در دو خط، فقط و فقط در دو خط بنویسید.
بعد از تکمیل فهرست به این فکر کنید که نویسنده چگونه توانسته به همین داستان ساده که در دو خط خلاصه میشود چنین شاخ و برگی بدهد.
بهترین آثاری که توی فهرست آمدهاند چه ویژگیهای شاخصی دارند؟