دلنوشته ♥ دلنـوشـتـه هـای حسـيــن پنـاهـی ♥

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اجازه ... !
اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این روزها به جای" شرافت" از انسان ها
فقط" شر" و " آفت" می بینی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
راســــــتی،دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ...
خــــــوبِ خـــــــوب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از شوق به هوا

به ساعت نگاه میکنم

حدود سه نصف شب است

چشم میبندم که مبادا چشمانت را

از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره میروم

سوسوی چند چراغ مهربان

و سایه کشدار شبگردان خمیده

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

و صدای هیجان انگیز چند سگ

و بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا میپرم چون کودکیم

و خوشحال که هنوز

معمای سبز رودخانه از دور

برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا میپرم

و خوب میدانم

سال هاست که مرده ام ...

صـدای پای تو که می روی

صـدای پای مــرگ که می آید . . . .

دیـگر چـیـزی را نمی شنوم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو این دنیای هیشکی به هیشکی ،

این یکی دستت باید آن یکی دستت ُ بگیره

ورنه خلاصی .... خلاص
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یکبار هم که منتظرت نیستم
به سراغم بیا
خیالم غافلگیر شود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برای زمین هفتاد کیلو گوشت
با هفتاد کیلو سنگ
تفاوتی ندارد!

یادمان باشد
کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Diako

کاربر خبره
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
16,928
پسندها
پسندها
5,977
امتیازها
امتیازها
463
سکه
594
خواب!
تباهی رو به صبح است.
روشنی در پس هراس است.
آفتاب
جان مایه ی عذاب است.
باران
دل ریشه های سنگ آسمان است.
برف
خود آواز تنهایی است.
شب
سرآغاز ویرانی است
که رو به صبح دارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لعنت به چشم ها که
نوشداروی اشک را در لحظه از دل دریغ می‌کنند…
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین