در میان آب، مهی شناور است که شکل خود را از یاد برده. ماهی‌های سیاه از آن می‌گذرند، و بدنشان با هر حرکت، لکه‌ای از تاریکی را پراکنده می‌کند. این مه نه مرز دارد و نه انتها، بلکه پیوسته در هم می‌پیچد و هر ماهی را در خودش حل می‌کند؛ حل شدن در سکوتی که حتی نور را می‌بلعد.
 
سطح آب مثل آینه‌ای ترک‌خورده است، اما هر شکست، تصویر جدیدی خلق می‌کند. ماهی‌ها در این آینه شنا می‌کنند و بازتابشان چیزی جز حقیقتِ متلاشی‌شده نیست. هر بار که پلک می‌زنند، جهان تغییر می‌کند و لحظه‌ای می‌شکند، و هیچ‌چیز پایدار نمی‌ماند؛ نه خاطره‌ها، نه سکوت، نه حتی خودشان.
 
شب، آرام و بی‌رحم، تمام تنگ را در آغو*ش می‌گیرد. ماهی‌ها، بدون حرکت، در ته تنگ شناورند؛ نه می‌میرند و نه زنده‌اند، بلکه تنها گواهی‌اند بر چیزی که هیچ‌کس نمی‌بیند. کف آب با هر موجی صدای گریه‌ای خاموش می‌سازد، و این گریه مانند تاریکیِ جاودانه، در هیچ خاطره‌ای ثبت نمی‌شود.
 
نور صبح، نه طلایی که زندگی بخشد، بلکه خاکستری است و تکه‌تکه روی آب پخش می‌شود. ماهی‌ها در این نور پراکنده شنا می‌کنند و هر باله‌شان موجی از فراموشی و اندوه به جای می‌گذارد. کف تنگ، لکه‌هایی از خاطرات سوخته دارد و ماهی‌ها میان آن‌ها عبور می‌کنند، گویی به دنبال چیزی هستند که هیچ‌گاه پیدا نخواهد شد.
 
سایه‌ها در آب مانند پروازهای ناقص ظاهر می‌شوند. ماهی‌ها از میان آن‌ها می‌گذرند، اما سایه‌ها همیشه عقب‌تر می‌مانند، گیر کرده در چرخش‌های بی‌پایان. صدای لرزش باله‌ها، پژواک شکست‌های کوچک و بی‌پایان است؛ شکست‌هایی که هیچ نقطه‌ی امنی برای جمع شدن ندارند.
 
ابرهای کوچک در زیر آب شناورند، اما فروغ آن‌ها هرگز به سطح نمی‌رسد. ماهی‌ها میان این ابرها پرسه می‌زنند و هر لم*س‌شان، موجی از اضطراب و تنهایی آزاد می‌کند. آب، متراکم و سنگین، این اضطراب را در خود نگه می‌دارد و هیچ‌کس جز موجودات زیرین نمی‌تواند آن را احساس کند.
 
آب دهانی است دوخته با نخ سکوت، دهانی که هیچ فریادی از آن عبور نمی‌کند. ماهی‌ها درون این دهان خاموش می‌چرخند و باله‌هایشان شیارهایی از اندوه بر استخوان‌های بلورین تنگ حک می‌کند. گویی تمام جهان چیزی جز قفسی شفاف نیست که در آن نفس کشیدن به جرم بدل شده است
 
نوری که از سطح می‌گذرد، حافظه‌اش را در همان لحظه‌ی عبور از دست می‌دهد؛ هر پرتو در شکست خویش فرو می‌پوسد و دیگر بازنمی‌گردد. ماهی‌ها در میان این فراموشی بی‌امان شنا می‌کنند؛ پوست‌هایشان برق می‌زند، اما برقی که در لحظه زاده می‌شود و بی‌درنگ در زوال محو می‌گردد. هیچ‌چیز در این آب به یاد نمی‌ماند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
در میانه‌ی آب سکوتی آویخته است؛ سکوتی سنگین‌تر از هر فریاد، معلق میان بودن و نبودن. ماهی‌ها ناگزیر آن را می‌بلعند، و دهان‌هایشان لبریز از تیرگی می‌شود. هر دم، به‌جای تنفس، فرو رفتنی است به مغاکی که از واژه تهی است، ژرفنایی که در آن معنا چون جسدی بی‌نام شناور است.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
کف تنگ انباشته است از استخوان‌های آب؛ امواجی که قرن‌ها پیش مرده‌اند و اکنون در ته به رسوبی سرد بدل گشته‌اند. ماهی‌ها از میانشان عبور می‌کنند، بی‌آنکه بدانند این استخوان‌ها روزگاری تپش زندگی را در خود حمل می‌کردند. هر نگاهشان بی‌خبر می‌لغزد، و هر عبورشان شکافی تازه بر حافظه‌ی مرده‌ی آب می‌افزاید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
عقب
بالا پایین