نظارت همراه رمان باززایش | ناظر دیدگــــــــانـــــــــ

این چطوره؟
بوی خاک و بنزین همیشه از لباس‌های رودریک بلند میشد؛ چون سه ماهه با هم چندبار تا بیرون شهر دنبال آذوقه و بازمانده‌ها رفته بودیم.
رودریک از اون آدم‌هایی بود که هیچ‌وقت لباسش رو نمی‌شست تا رد مسیر رو از دست نده. همیشه می‌گفت بوی خاک خیالش رو راحت می‌کنه که هنوز زنده‌ایم؛ که هنوز چیزی برای برگشتن هست.
نه توضیح درمورد اون سه ماه باشه بهتره مثلا یه یاد آوریه کوچیک
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: (SINA)
نه توضیح درمورد اون سه ماه باشه بهتره مثلا یه یاد آوریه کوچیک
این یکی چطوره؟
بوی خاک و بنزین همیشه از لباس‌های رودریک بلند میشد؛ چون سه ماهه با هم چندبار تا بیرون شهر دنبال آذوقه و بازمانده‌ها رفته بودیم؛ سه ماهی که بیشترش رو توی جاده‌های خالی گذروندیم، جاده‌هایی که فقط باد جوابمون رو می‌داد. هر بار هم یا دنبال یه قوطی کنسرو می‌دویدیم یا از سایه‌ای ناشناس که ته جاده حرکت می‌کرد فرار می‌کردیم.
 
این یکی چطوره؟
بوی خاک و بنزین همیشه از لباس‌های رودریک بلند میشد؛ چون سه ماهه با هم چندبار تا بیرون شهر دنبال آذوقه و بازمانده‌ها رفته بودیم؛ سه ماهی که بیشترش رو توی جاده‌های خالی گذروندیم، جاده‌هایی که فقط باد جوابمون رو می‌داد. هر بار هم یا دنبال یه قوطی کنسرو می‌دویدیم یا از سایه‌ای ناشناس که ته جاده حرکت می‌کرد فرار می‌کردیم.
اهان این بهتر شد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: (SINA)
  • rose
واکنش‌ها[ی پسندها]: (SINA)
عقب
بالا پایین