همه چیز به مدتِ دو روز به خوبی پیش میرود تا آنکه شاهزاده خانمی فرانسوی و زیبارو به آنجا رفته و میهمانِ «شاه فردیناند» میشود ؛ ولی از آنجایی که شاه سوگند یاد کرده که سه سال هیچ زنی را وارد کاخِ خود نکند، شاهزاده خانم را به صحرا میبرد.

تلاش بیهوده عشق/ویلیام شکسپیر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه وحشتی! می دیدم که این مردان آینده، در این کلاس ها و امتحان ها آن قدر خواهند ترسید و مغزها و اعصاب شان را آن قدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسیه، اصلاً آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلّم است، متوجّه این چیزها نیست. چون طرف مخاصم است. باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماهه ی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقه ی دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به این که صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرّکش ترس است و ترس است و ترس!

مدیر مدرسه/جلال آل احمد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آن قسمت از وجود انسان، که برای دیگران است، ترجمانِ خودِ آدم است. خانهٔ آدم، اثاث آدم، لباس‌های آدم، کتاب‌هایی که می‌خواند، معاشرینی که دارد، همهٔ این‌ها معرف وجود او است.

تصویر یک زن/هنری جیمز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هیچ کس هیچ وقت مسئول وضعیت شما نیست، جز خودتان؛ افراد زیادی ممکن است در ناراحتی شما مقصر باشند؛ اما هیچ کس هیچ وقت مسئول ناراحتی شما نیست، جز خودتان.
دلیلش این است که همیشه شما هستید که تصمیم می‌گیرید هرچیزی را چگونه ببینید، چگونه به هر چیزی واکنش نشان دهید و چگونه بر هر چیزی ارزش بگذارید. همیشه شما هستید که معیاری را انتخاب می‌کنید که تجارب‌ِتان را با آن بسنجید.

هنر ظریف رهایی از دغدغه ها/مارک منسن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر احساس ضعف یا بی‌ارزشی و ناراحتی می‌کنید سعی کنید به دیگران کمک کنید. به مشکلاتشان گوش کنید. آن‌ها بابت این کار از شما ممنون خواهند بود. همه آن‌هایی که باعث ایجاد اعتماد به نفس در ما می‌شوند هر روز در اطرافمان هستند. این شما هستید که باید دست به کار شوید و به دنبالشان بروید. از عضله اعتماد به نفس خود کار بکشید تا ببینید چطور بزرگ می‌شود؟

به خودت اعتماد کن/هیدر موناهان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همه ی ما فکر می کنیم هنوز به اندازه کافی زمان داریم تا با دیگران یک سری کارها را انجام دهیم و به آن ها چیز هایی را که می خواهیم و باید، بگوییم و بعد ناگهان اتفاقی می افتد که باعث می‌شود بایستیم و به کلماتی مثل "اگر" و "ای کاش" فکر کنیم ...

مردی به نام اوه/فردریک بکمن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هستند کسانی که از آنچه دارند با شادی می دهند، و پاداش آن ها همان شادی است. و هستند کسانی که با درد می دهند، و آن درد تعمید آن ها است. و هستند کسانی که می دهند و از دهش دردی نمی کشند، حتی شادی هم نمی خواهند و نظری به ثواب هم ندارند؛ این ها چنین می بخشند که در دره های دوردست، بته ای عطر خود را در فضا می پراکند. با دست این کسان است که خداوند سخن می گوید، و از پس چشم این کسان است که او به زمین لبخند میزند.

پیامبر و دیوانه/جبران خلیل جبران
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یاد بگیر گاهی آرام و متین توی چشم های طرف مقابلت نگاه کنی و بگویی:نه! نمی روم، نمی خواهم، نمی کنم، نمی خورم و ...
حتی اگر آن چشم ها، چشم های من یا پدرت باشد، باز هم آرام به آنها نگاه کن و گاهی بگو: نه. نه گفتن موهبت بزرگی است که یاد گرفتنش جهانت را امن تر می کند و روانت را آسوده تر. همان قدر که نه گفتن را یاد میگیری گوش هایت را برای نه شنیدن آماده کن. بگذار دیگران هم این نه خاموش و بدنام را بر زبان آورند. بگذار نه از بد نامی و بد یمنی دربیاید."نه" در حقیقت موجود خوب و سربه زیری است، اما اگر همین "نه" سربه زیر، پشت آری های ساختگی مان پنهان شود به زودی از ما موجودی نقاب دار و بیمار می سازد که یک گردان عصبانی از "نه" های سرکوب شده روانش را اشغال کرده است.یاد بگیر نه بگویی و نه بشنوی کار سختی نیست، من توانستم.

یادداشت های یک دیوانه/نیکلای گوگول
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مردم اسیر سرگذشت شخصی شان اند.همه اعتقاد دارند هدف این زندگی پیروی از یک برنامه هست. کسی از خودش نمی پرسد که آیا این برنامه خود اوست یا شخص دیگری آن را برایش ریخته است...تجربه کسب می کنند، خاطره می اندوزند، مال جمع می کنند و نظرات دیگران را بر دوش می کشند که سنگین تر از حد توان آن هاست. بنابر این رویاهای خودشان را از یاد می برند.به این دلیل مردم غمگین اند.




زهیر/ پائولو کوئلیو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یانوشکا گفت: «عشق یک چیز عتیقه است که با عتیقه فروشی فرق دارد. عشق یک جواهر یا عتیقه گران قیمت است که آدم را با آن معنا می کند، اما عتیقه فروشی پر از وسایل گران است که حالا از زندگی خالی شده.» چشم دوخته بود به راه رفتن یک زن و مرد، مثل این که ذهنش را راه می برد. وقتی آن ها به کوچه ای پیچیدند، گفت: چیزهایی که توی عتیقه فروشی هست تاریخ کشف ندارد، اگر هم داشته باشد اعتباری ندارد.» ولی عشق لحظه کشف دارد. نمی شود فراموشش کرد. حتی اگر آن عشق تمام شده باشد، از یادآوری لحظه کشفش مثل زخم تازه خون می آید. تا یادش می افتی مثل این که همان موقع خودت با کارد زده ای توی قلب خودت.

تماما مخصوص | عباس معروفی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین