شعر شـــآه بیـــت

آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند ، منم
آنقدر داغ به جانم ، که دماوند منم

توله گرگی ، که در اندیشه ی شریانِ منی
کاسه خونی ، جگری سوخته مهمان منی

چَشم بادام ، دهان پسته ، زبان شیر و شکر
جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر

تا مرا می نگرد قافیه را می بازم
.... بازی منتهی العافیه را می بازم

سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم
رطب عرشِ نخیل او قد کوتاه منم

ماده آهوی چمن ، هوبره ی سـ*ـینه بلور
قابِ قوسینِ دهن ، شاپریِ قلعه ی دور

مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماهِ دل از عالم و آدم کندم

ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم

خنده های نمکینت ، تب دریاچه قم
بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم

مویِ بَرهم زده ات ، جنگل انبوه از دود
و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود

قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با ل*ب تو قافیه پرداز شدند

هر پسر بچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مَرد شد و یکه به میدان زد و مُرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بندِ توام آزادم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش

خودک*شی ، مرگِ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم

گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیز ترین حالتِ غمگین شدن است

قبل رفتن دو سه خط فحش بده ، داد بکش
هی تکانم بده ، نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش اره که کوتاه شوم

مثل سیگار ، خطرناک ترین دودم باش
شعله آغـ*ـوش کنم حضرت نمرودم باش

مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هرچه با من همه کردند از آن بد تر کن

مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز

من خرابم بنشین ، زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت ، این همه سیگار نکش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی‌ست
پشت پرچین من این سو همه‌اش ویرانی ست

انفرادی شده سلول به سلول تنم
خودِ من در خودِ من در خودِ من زندانی ست

دست‌های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغـ*ـوش تو دیگر جا نیست

ابرها طرحی از اندام تو را می‌سازند
که چنین آب و هوای غزلم بارانی‌ست

شعر آنی‌ست که دور ل*ب تو می‌گردد
شاعری لـ*ـذت خوبی‌ست که در ل*ب‌خوانی‌ست

دوستت‌دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته‌باش عشق به این آسانی‌ست!

- حسین جنت مکان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
محتسب ماجرا را نفهمید
درد این مبتلا را نفهمید

کوزه را دید و بو کرد و بشکست
رنگ و بوی خدا را نفهمید

قاضی از من گنه دید اما
جرم زلف سیا را نفهمید

شاه خوبان نهان دوش از این شهر
رفت و حال گدا را نفهمید

حال خود با طبیبی بگفتم
حال و درد و دوا را نفهمید

هر چه از راز پیمانه گفتم
زاهد این گفته ها را نفهمید

با من از عقل و از مصلحت گفت
صحبت نابجا را نفهمید

شرح خورشید شب را نوشتم
از الف تا به یا را نفهمید

مدعی خواند و خندید و بگذشت
معنی شعر ما را نفهمید

- حسین رسولی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حالا من و تنها من و تنها دو چشم تر
از بی قراری های عصر جمعه تنها تر

لعنت به پایانی ترین ساعاتِ هر هفته
لعنت به رویایی که دیگر یادمان رفته

لعنت به آغوشت ، به آغوشش ، به تنهایی
لعنت به من وقتی که با هر بغض می آیی

لعنت به من وقتی هنوز از عطر تو مستم
لعنت اگر در انتظار دیدنت هستم

اصلا مگر راهی برای دیدنت هم هست ؟
اصلا مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست ؟

اصلا همین حال و همین روز و همین ساعت
اصلا به شب های بدون بودنت لعنت

- پویا جمشیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من رفتنت را با دو چشم بسته ام دیدم
از بـ..وسـ..ـه هایت لا به لای گریه فهمیدم

قد زمستانی ترین روز خدا سردی
تا گریه کردم ، گریه کردی ... بر نمی گردی ؟

اسم تو را در شعرهایم خط خطی کردم
وقتی نباشی من به دنیا بر نمی گردم

باران ببارد آسمان عطر تو را دارد
بغضت گریبان می دَرَد تا صبح می بارد

لبخند دارم می زنم با اینکه دلتنگم
دارم برای زندگی با مرگ می جنگم

- پویا جمشیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت

به خدا درد کمی نیست که با پای خودت
بدنت را بکشانی به سر دار خودت

کاروان رد بشود، قصه به آخر نرسد
بشوی گوشه ای از چاه خریدار خودت

درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود! آه... به اصرار خودت!

بگذاری برود در پی خوشبختی خود
و تو لـ*ـذت ببری از غم و آزار خودت

اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت ...

- علی صفری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من یک دهن خسته که آواز ندارد
یک پنجره ی بسته که پرواز ندارد

من بی تو یکی مثل خودت ؛ آینه ی دق
یک آخرِ بیهوده که آغاز ندارد

اینقدر نگو از من و از هر چه تو بنویس
هر حس پدرمرده که ابراز ندارد

دستی که قلم را به تعفن نکشاند
مانند رسولی است که اعجاز ندارد

یا ما خبر از خانه ی همسایه نداریم
یا اینکه کسی در ده ما غاز ندارد

بگذار همانند تو دیوار بمانیم
این خانه نیازی به درِ باز ندارد

- علی اکبر یاغی تبار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به خواب رفتمت از خواب های پُر دردم
تو را به سـ*ـینه گشودم که گریه ات کردم

گریستی و کنارت برای من جا بود
و اشک های کسی پشت خنده پیدا بود

گریستی و جهان توی دست من جان داد
گریستی و غمت روی شانه ام افتاد

بغـ*ـل بگیر و مرا لای گریه ات گم کن
به سال های نبودن ، به من ترحم کن

دلم به وسعت حجم نبودنت تنگ است
و شب سیاه و جهان تا ابد همین رنگ است

به هر چه از تو ندارم که دوستت دارم
که دست های تو را به خودم بدهکارم

پس از تو در تب دوری اگرچه خواهم سوخت
نگاهِ غم زده ام را به کوچه خواهم دوخت

کنار پنجره از انتظار خواهم مُرد
« امید آمدنت را به گور خواهم برد »

- پویا جمشیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی نباشی جبهه ی قلبم
هر لحظه بی تو زیر آتیشه
این مرد تنها متحد روزی
از شوروی پاشیده تر میشه

مثل چریکی سمت یک باور
پیشامده روزای آزادم
تو ماتم ابری ترین آغـ*ـوش
غمگین تر از روزای بغدادم

تو دیکتاتور واره ترین عشقی
با عشـ*ـوه هایی از دموکراسی
با خنده های شورش انگیزت
رد میشی از اسطوره ای عاصی

من بغض سنگین شبیه خونم
از آخرین روزی که تعطیله
روزنامه ای با تیتر آزادی
زیر عصای سرخ چرچیله !

- رهام خجسته
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین