{روزي که تو بيايي
براي هميشه بيايي
و مهرباني با زيبايي يکسان شود
روزيکه ما دوباره
براي کبوترهايمان دانه بريزيم
و من آن روز را انتظار مي کشم
حتي روزي
که ديگر
نباشم}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{کدامين ابليس تو را
اينچنين
به گفتن نه وسوسه مي کند ؟
يا اگر خود فرشته ييست
از دام کدام اهرمنت
بدين گونه هشدار مي دهد ؟
ترديدي است اين ؟
يا خود گام صداي بازپسين قدم هاست
که غربت را به جانب زادگاه آشنائي
فرود مي آئي ؟}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{من به خوبي‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبي‌ها نگاه کردم
چرا که تو خوبي و اين همه‌ي اقرارهاست
بزرگ‌ترين اقرارهاست
دلم مي‌خواهد خوب باشم
دلم مي‌خواهد تو باشم و براي همين راست مي‌گويم
نگاه کن :
با من بمان}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{اکنون رخت به سراچه آسماني ديگر خواهم کشيد
آسمان آخرين
که ستاره تنهاي آن تويي

آسمان روشن
سرپوش بلورين باغي
که تو تنها گل آن ، تنها زنبور آني

باغي که تو
تنها درخت آني
و بر آن درخت
گلي است يگانه
که تويي

اي آسمان و درخت و باغ من ، گل و زنبور و کندوي من
با زمزمه ي تو
اکنون رخت به گستره ي خوابي خواهم کشيد
که تنها روياي آن
تويي .}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{دست ات را به من بده
دست هاي تو با من آشناست
اي دير يافته با تو سخن مي گويم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دريا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن مي گويد
زيرا که من
ريشه هاي تورا دريافته ام
زيرا که صداي من
با صداي تو آشناست.}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{شما که زيبائيد تا مردان
زيبايي را بستايند
و هر مردي که به راهي مي شتابد
جادويي لبخندي از شماست
و هر مرد در آزادگي خويش
به زنجير زرين عشقي ست پاي بست
عشق تان را به ما دهيد
شما که عشق تان زندگي ست !
و خشم تان را به دشمنان ما
شما که خشم تان مرگ است}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{نقره داغ ، حال و روز يک مرد عاشق است
مرد عاشقي که
فکر مي کرد
چون عاشق است
معشوقه اش هم بايد به هما ن اندازه
عا شقش باشد.}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{حضورت
بهشتي‌ست
که گريز از جهنم را توجيه مي‌کند
دريايي که مرا در خود غرق مي‌کند
تا از همه‌ي گناهان و دروغ
شسته شوم}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{به تو دست‌مي‌سايم و جهان را درمي‌يابم
به تو مي‌انديشم
و زمان را لم*س‌مي‌کنم
معلق و بي‌انتها
عريان
مي‌وزم ، مي‌بارم ، مي‌تابم
آسمانم
ستاره‌گان و زمين
و گندمِ عطرآگيني که دانه‌مي‌بندد
رقصان
در جانِ سبزِ خويش
از تو عبورمي‌کنم
چنان که تُندري از شبـ
مي‌درخشم
و فرو مي‌ريزم}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{پيش از آنکه آخرين نفس را برآرم
پيش از آنکه پرده فرو افتد
پيش از پژمردن آخرين گل
برآنم که زندگي کنم
بر آنم که عشق بورزم
برآنم که باشم .

در اين جهان ظلماني
در اين روزگار سرشار از فجايع
در اين دنياي پر از کينه
نزد کساني که نيازمند منند
کساني که نيازمند ايشانم
کساني که ستايش انگيزند
تا دريابم
شگفتي کنم
بازشناسم
که ام
که مي توانم باشم
که مي خواهم باشم.

تا روزها بي ثمر نماند
ساعت ها جان يابد
و لحظه ها گرانبار شود}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین