{ياران من بياييد
با دردهايتان
و بار دردهايتان را
در زخم قلب من بتكانيد
من زنده ام به رنج
مي سوزدم چراغ تن از درد

ياران من بيابيد
با دردهايتان
و زهر دردتان را
در زخم قلب من بچكانيد}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{من اميدم را در ياس يافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد يافتم
و هنگامي كه داشتم خاكستر مي شدم
گر گرفتم

زندگي با من كينه داشت
من به زندگي لبخند زدم
خاك با من دشمن بود
من بر خاك خفتم
چرا كه زندگي سياهي نيست
چرا كه خاك خوب است .}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می داشت
نام کوچکی : تا به جانش می خواندی
تا به مهر آوازش می دادی
همچو مرگ
که نام کوچک زندگی ست...}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{مرهم زخم های کهنه ام
کنج لبان توست !
بوسه نمیخواهم
چیزی بگو ...}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{اگر فریاد مرغ و سایه‌ی علفم
این حقیقت را در خلوت تو باز یافته ام
حقیقت بزرگ است
و من کوچکم
با تو بیگانه ام
فریاد مرغ را بشنو
سایه‌ی علف را با سایه ات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن
بیگانه‌ی من
مرا با خودت یکی کن}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{غلغله ها ، تردیدها ، تلاشها
و غلغله های مردد تلاشهایش
دیگر هیچ چیز نمی خواهد مرا تسکین دهد

دور از تو من شهری در شبم
ای آفتاب
و غروبت مرا می سوزاند
من به دنبال سحری سرگردان می گردم

تو سخن نمی گویی
من نمی شنوم
تو سکوت می کنی
من فریاد می زنم
با منی ، با خود نیستم
و بی تو خود را نمی یابم
دیگر هیچ چیز نمی خواهد
نمی تواند تسکینم بدهد}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{به تو سلام می کنم کنار تو می نشینم
و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود
اگر فریاد مرغ و سایه‌ی علفم
در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم

خسته ، خسته ، از راهکوره های تردید می آیم
چون آینه یی از تو لبریزم
هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد
نه ساقه‌ی بازوهایت
نه چشمه های تنت

بی تو خاموشم ، شهری در شبم
تو طلوع می کنی
من گرمایت را از دور می چشم
و شهر من بیدار می شود}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{قصد من فريب خودم نيست,دل پذير!
قصد من
فريب خودم نيست.

اگر ل*ب ها دروغ مي گويند
از دست هاي تو راستي هويداست
و من از دست هاي توست که سخن مي گويم.

دستان تو خواهران تقدير من اند.
از جنگل سوخته از خرمن هاي باران خورده سخن مي گويم
من از دهکده ي تقدير خويش سخن مي گويم.}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{ما در ظلمت‌ايم
بدان خاطر که کسي به عشق ما نسوخت
ما تنهاييم
چرا که هرگز کسي ما را به جانب خود نخواند
عشق‌هاي معصوم ، بي‌کار و بي انگيزه‌اند
و دوست داشتن
از سفرهاي دراز تهي‌دست باز مي‌گردد
ديگر
اميد درودي نيست
اميد نوازشي نيست}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{پر پرواز ندارم اما
دلي دارم و حسرت درناها
و به هنگامي که مرغان مهاجر دردرياچه ي ماهتاب
پارو ميکشند
خوشا رها کردن و رفتن
خواب ديگر
به مردابي ديگر
خوشا ماندابي ديگر
به ساحلي ديگر
به دريايي ديگر
خوشا پر کشيدن ، خوشا رهايي
خوشا اگر نه رها زيستن ، مردني به رهايي
آه اين پرنده
در اين قفس تنگ
نمي خواند}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین