|یه خط طوری|

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
خبر این است : که من نیز کمی بد شده ام

مثل عکسم که نمی خاست بخندد شده ام

لحظه ها نیش به بلعیدن روحم زده اند

چشم را بسته از واهمه ها رد شده ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
[??]

از پنجره بوی سوختگی می‌آید؛

انگار همین حوالی

یک نفر تمام گذشته‌اش را آتش زده...

جنگلی را سوزانده

که یک درخت را فراموش کند..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
[ یه درجه ای از آروم بودن هم هست که دلیلش حالِ خوب نیست بلکه از شدت بی تفاوتیه که آرومی :) ]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
و من در فکر نکردن به تو بی اراده ترینم ..!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو پُر رنگ ترین اشتباه ممکن

در کم رنگ ترین بُعد امکانی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بدترین حس دنیا وقتیه که:
هی براش می‌نویسی هی پاک می‌کنی انقد اینکارو میکنی که کلمات تو ذهنت ته می‌کشه!
دستات می‌لرزه...
بی‌حس زل می‌زنی به صفحه‌ی گوشی
حس پوچی
انگار که تو ازدحام و شلوغی دوروبرت دنیات خالی شده
می‌نویسی:
سلام برگرد دنیام بی‌تو خالیه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همیشه دروغ گفتید و فکر کردید یک دروغ مصلحتیه، در صورتی که هیچ کدوم نمی دونستید مصلحت چیه ؟ راستی مصلحت چیه؟

دیالوگی از رمان فریادهای در گلو مانده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آمدی قصه ببافی كه مُوَجَه بروی !؟

در نزن... رفته ام از خويش... كسی منزل نيست..!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏به من نگو اونا

پشت سر من چى گفتن!!!

به من بگو

چرا اينقدر پيش تو راحت بودن

كه درباره ی من حرف بزنن؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آدم هر چقدر هم که خودش را به کوچه ی علی چپ بزند...

هرچقدر هم که خودش را گرفتارِ کار های روز مره کند...

هرچقدر هم که از دلتنگ شدن فرار کند...

آخر شب های لعنتی

دلتنگی پر رنگ میشود...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین