تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan
3,130
3,227
158
در آینه اتاقم زنی می بینم که تمام دیوارهای دنیا پیش رویش و تمام جاده های دنیا یش،نامقصد است...
 
کاربر انجمن
کاربر انجمن
خودم را نمی‌شناسم، صدایم، چهره ام، دست هایم...
هیچ چیز آنطور که روحم هست نیست و این عذاب روح و جان است. کاش اندکی نزدیک دخترکی که در روحم پرسه می‌زند بودم تا آدم ها جور دیگر مرا می‌دیدند، حتی او! هیچ کس توجهی نمیکند، حتی او و خیلی حتی او ها...
چه سخت است برای اویی بمیری که حتی احساست هم نمیکند.
سخت است جای تلاش هم نداشته باشی. یعنی شانس یک درصدی هم نداری! حتی یک‌درصد و فقط میتوانی بسوزی و از دور تماشا کنی تمام حسرت های وجودت را...
 
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan
3,130
3,227
158
چرا باید اولین جمله که دیدم این باشه؟؟؟
پیله‌ات را بگشا، تو به اندازه‌ی پروانه شدن زیبایی.

سهراب سپهری
 
منتقد ادبی+ طراح آزمایشی وبتون
ناظر رمان
منتقد انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تیم کتابخوان
مدیر بازنشسته
برترین‌ مقام‌دار سال
May
1,614
1,074
133
22
دوستِ صمیمی‌ام
که تراژدی و اندوه و غربت را
درچشمانت می‌خوانم
ما مردمی هستیم که شادی را نمی‌دانیم!
بچه‌های ما تاکنون رنگین کمان ندیده‌اند
اینجا کشوری است
که درهای خود را بسته است
و اندیشیدن و احساس را لغو کرده است!
کشوری که به کبوتر شلّیک می‌کند،
و به ابرها و ناقوس‌ها.
اینجا پرنده پروایِ پریدن ندارد
و شاعر
هراس از شعر خواندن!
 
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan
3,130
3,227
158
مرا از چشم‌ها انداخت خوبی های بی‌‌حَدم
که دل را می‌زند چیزی که بی‌اندازه شیرین است ...
 
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan
3,130
3,227
158
صبح تلخی است
و تسکینی نیست
در سکوت درختان و خزان باغ
پروانه‌ای بی‌صدا پرکشید
و در اضطراب جاده‌ای بی نام
قلب آهویی از تپش افتاد
 
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan
3,130
3,227
158
الغائبون في الاوقات الصعبة يجب أن يظلوا غائبين إلى الأبد"
غایبان در لحظه‌های سخت باید تا ابد غایب بمانند...
 
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan
3,130
3,227
158
در ظاهر روی پاهایم ایستاده‌ام،
گاهی می‌خندم و گاهی گریه می‌کنم
‏اما حقیقت این است که خسته
هستم، می‌خواهم فرار کنم
می‌خواهم بروم و ناپدید شوم.

فروغ فرخزاد
 
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
880
7,045
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
هوا سرد نیست عزیزدلم، بخاری را تازه چک کرده‌ام، به درستی کار می‌کند و این من است که سرد است. این منم که می‌توانم کم کاریِ زمستان را، با سرمای تنم جبران کنم.

_یادداشت‌ها، ارغنون.
 
سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار نقد و کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست‌
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,669
7,328
148
14
وضعیت پروفایل
نمی‌تونی من رو نبینی
حالم را نمی‌دانم، اما هیچ غمگین و بی‌تاب نیستم. گویا روبه‌روی خودم نشسته‌ام، خارج از آن کالبد.
خودم را می‌بینم، خودی که زجر می‌کشد، خودی که دلتنگ است، خودی که عشق می‌خواهد، خودی که ذره ذره آب می‌شود، خودی که موهایش را می‌کشد، خودی که جیغ می‌زند، خودی که مرده است؛ اما خودم هیچ احساس نمی‌کنم.
عادی و سِر شده زندگی‌ام را ادامه می‌دهم و بی‌تفاوت به آن خود بیچاره پنهان‌شده می‌نگرم، گویا نه دیگران از او خبر دارند و نه خودم.
کاش من هنوز آن خود بودم، کاش اگر قرار نبود مرهمی بر زخم‌های بی‌شمار و سوزناکم بنشیند؛ حداقل هنوز درد می‌گرفتند. کاش هیچوقت از شدت رنج خودم را ترک نمی‌کردم.

آیناز_نوشت
 
بالا