مجموعه اشعار نجواهای یک دیوانه شبگرد| شاعر BlueFighter

ما خسته‌ایم دمی آسوده آغو*ش بگشا..!
 
آخرین ویرایش:
شنیده‌ام که رفته‌ای
و شهر از نبودنت فریاد می‌کشد؛
و خانه‌ی خاطرات دورمان به یکباره فرو ریخته است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ناگفته پیر شدیم و ایستاده خواهیم پوسید درون کالبدهایی که راه می‌روند...
 
آخرین ویرایش:
تشویش ریشه‌های اراده‌ام را خشکاند؛
و من دوباره باز...
دوباره باز، به سوی تو در پی باریکه‌ای از نورم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
غمگینم؛
مث آخرین برگ پاییزی چسبیده به درخت در انتظار سقوط
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو چه میدانی شکستن آخرین دلی که برایت می‌تپید یعنی چه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مرا بخوان...
تا در سپیده دمی باشکوه از نو زاده شوم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقت رفتن،
کسی به سقوط پلک‌های خون‌آلود نمی‌اندیشید...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه بگویم که نهان نماند راز چشم‌های به خون نشسته‌ام

چه بگویم که ناگفته نماند ماتم جامانده پشت پلک‌های خسته‌ام


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین