اینجا مکانی است برای نامه هایی که نوشته شده وهیچگاه پست نشده..
برای هر کسی که برات عزیز هست!مادر...پدر...همسر..فرزند...
همنفس...
نامه های نوشته ی من...نامه های نخوانده تو..
مینویسم تا شاید روزی اتفاقی بگذری از این دیار ،بخوانی غمهایم را..
قوانین همانند دیگرقسمتهای بخش عاشقانه است!
امیدوارم روزی همه نامه هاتون بدست صاحب های اصلیش برسه.
به امید آن روز..
بسم ا...
با اجازه اولین نامه را پست می کنم.
""سرآغاز نامه عاشقانه ، با نام تو مینویسم صادقانه..ای هم نفس من...هم قفس من...
از عشق مینویسم ،از محبتهایت ، تا پای جان مینشینم چشم به راهت،ای همه بهانه..
مینویسم یک کلام ، عاشقانه : دوستت دارم...
یک نفس در این نامه ، بی بهانه فریاد میزنم که تا آخرین نفس همنفس تو هستم..
می نویسم تا شاید اندکی بکاهد از اندوه بی پایان قلبم را..
مینویسم این نامه عاشقانه را که بگویم همیشه به یاد ت هستم ، ای نازنین!
با قلمی از جنس محبت ، با احساسی به قشنگی عشق ، با یک دنیا حرفهای عاشقانه از قلب مهربان تو مینویسم بی بهانه ، که بی نهایت تا قیامت دوستت دارم...
اینک که از تو مینویسم ، برای تو مینویسم ،به یاد تو مینویسم... نامه از قطره های اشکم خیس خیس شده ، جای قطره های اشکم مانده و چشمهایم بهانه گیر شده ....بهانه چشمهایت را دارد..
دلتنگت هستم عزیزم ، دلتنگی را از جملاتی که برایت در نامه نوشته ام میتوان حس کرد...نامه ام پر از بهانه است.... ای تنها بهانه برای بودنم....
کاش بودی و می دیدی کار من به کجا کشیده ...
مدتیست این ادمهای اطرافم از من خواسته ی غیر ممکن دارند...
از من می خواهند تو را فراموش کنم...فراموش...
اصلا من نمی دانم فراموشی یعنی چی؟...
اینها نمی دانند نفسهای من وابسته به نفسهای توست...
اگر تو را فراموش کنم...دیگر نفس های من باز دمی نخواهد داشت...
من که گله ای ندارم...از این دلتنگی...از این دوری...از این نخواستن ها....
من که به بودن تو قانع ام...به نفس کشیدنت...به خندیدنت...به خوب بودنت...
خوشبختی تو رو خواستن خواسته ی زیادیست عزیز من؟......
من با تو به خدا رسیده ام...حال از من می خواهند فراموشت کنم...خنده دار است...
فراموش کردن تو یعنی فراموش کردن خدا.......
سهم من از عشق تو رسیدن به خدا بود..چه چیزی بالاتر از این...
این روزها من همچنان دوستت دارم...
نامه ای به مادرم...
مادر..چه واژه ی شیرینی است...
از نامش عرش خدا بلرزه میافتد..
چه پاکی مادر..
واژه ها مرا بازی می دهند می خواهم از تو بنویسم!
....
مادرم!شش سال است محرومم از آغو*ش ملکوتیت!
چه غریبم بی تو...
چند شب است تا صبح راه می روم واشک میریزم..
من حسرت روزهای باهم بودنمان را می خورم..
من..آه مادر کجایی ببینی چقدر تنهایم..
بی یاری دستهای تو تنهایم...
کجایی ببینی که چگونه شکسته شدم..
یادت می آید شبها برایم شعر یه دختر دارم شاه نداره ....
می خواندی ووقتی به قسمت به کس، کسونش نمی دم میرسیدی
من غرق لذت میشدم که چه خوب
مادر مرا به کسی نمی دهد ومال خودش هستم تا همیشه!!!
ولی حالا مرا رها کردی ورفتی...
نماندی ببینی چه خانمی شدم برای خودم...
نیستی تا ببینی دختر کوچولوت بزرگ شده ...
نیستی ببینی هر روز صبح به قاب عکس ل*ب دریات
سلام می دهم با هم صبحانه می خوریم!
نیستی ببینی خانه را مثل دسته گل نگه داشته ام ...
نمی دانم ..می گویم شاید معجزه شد..
خدا دلش برای من سوخت ..
تو بازگشتی ...شاید
می دانی...
یتیمی تلخ ترین واژه تاریخ است..
یا تو بیا مادر...
یا مرا با خود ببر..
طاقتم تمام شده..
دوستت دارم مادرم!
کنار پنجره اتاقم می شینم و به ستاره های آسمون خیره می شم ...
بدون اینکه خود بفهمم اشکام گونه هامو خیس می کنه ، چشمام یه جا و دلم یه جای دیگه ....
از این زندگی خسته و دلگیر ام ....
می خوام برم ... برم به یک ناکجا آباد .... جایی که مقصدشم معلوم نیست ....
عميق ترين درد زندگي مردن نيست ...
ناتمام موندن قشنگترين داستان زندگيه که مجبوري آخرش رو با جدایي به سرانجام برسوني
عميق ترين درد زندگي مردن نیست ...
به فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگيه ....
بازم دلتنگی ... بازم گریه های شبانه ..... سخت دلتنگم ، بيقرار و بي تاب ...
كجاست اون لبخندهاي عاشقونه ات تا باز ديونه شم ....
چرا ديگه درد دلي براي گفتن نداري
چرا قلب عاشقم و در انتظار چشمهات مي سوزوني .....
اونقدر دلتنگ چشمهاتم كه نمي تونم تو هيچ چشم ديگه ای نگاه كنم ....