دلنوشته [ مهدیه لطیفی ]

[DiakoDiako عضو تأیید شده است.]

نام: مهدیه لطیفی

مهدیه لطیفی متولد 10 اسفند 1362

لیسانس عکاسی از دانشگاه هنر، عکاسی از برنامه های تلویزیونی گروه کودک، تله فیلم و سریال​

 

[DiakoDiako عضو تأیید شده است.]

حتی جغدها هم

این چنین چشم به چیزی ندوخته اند

مردم راه می روند و

می آیند و

می روند و

انگار نه انگار

دوست داشتنت

چشم هایم را از من گرفته است

 

[DiakoDiako عضو تأیید شده است.]

تو هیچ مرگت نیست

من هم

ولی این شعرها

این شعرهای لاکردار

به وقت عشق از عشق می میرند و

به روز بی عشقی از بی عشقی

ما مرگ هایمان را بسته بندی کرده ایم و

فرستاده ایم سر وقت شعرهامان

مرگ برای همسایه خوب است

 

[DiakoDiako عضو تأیید شده است.]

نه من گریه می کنم

نه تو کمی شانه می شوی برایم

هیچ می دانستی

به آغو*ش بی چشمداشت تو

به چشم افسانه می نگرم!؟

 

[DiakoDiako عضو تأیید شده است.]

آمدنت را دروغ چرا،

نمی دانم

رفتنت اما جشن گرفتن داشت

نه که خوشحال باشم؛ نه!

رفتنت نوید پرشعر شدنِ تنم بود

می شد بنشینم سال ها

از سایه ات که دور می شد

شعر بنویسم

تو ولی نه آمدی و نه رفتی

تو خوب می دانستی،

نابودی من کار هر کسی نیست!

 

[DiakoDiako عضو تأیید شده است.]

من نمی دانم توی این دنیای شلوغ
چه خبر است
نمی دانم جنگ جهانی اول یا دوم
چند تا خدا را کشت
نمی دانم رنگ چشم ها در آفتاب واقعی تر است
تا تاریکی
من اما خیلی چیزها می دانم
مثلا اینکه هر چیزی نوشتن ندارد
تو اما مجبوری همه شان را بخوانی
و باور کنی
دیوانه ای دوستت دارد...

 

[DiakoDiako عضو تأیید شده است.]

از این شاخه به آن شاخه
از این عشق به آن عشق می شویم
و فرق نمی کند انگار
آنکه دوستمان دارد
درست چند قدم آن طرف تر از زندگی مان
تکیه به عشق زده است و
چه مصرانه
چشم به ثانیه ها و
لبخندها دوخته است

 

[DiakoDiako عضو تأیید شده است.]

خنده های تو

دل ضربه های فراموش شده ی من است

مجبور نیستی بخندی

مجبور نیستی دلم را

هر بار از جا بکنی

ببین!

خنده های تو مرا پرت می کند توی گرباد دوست داشتن

من از این گردباد می ترسم

بی زحمت نخند

لبخند هم نزن

اصلا چرا زل زده ای به دلهره های من؟

خنده های تو بذر شعر است

تو که شعرهای گره خورده به مرا نمی بینی

نمی خوانی

نمی دانی

لبخند هایت را توی دامنم می ریزی که چه!؟

هر چه آتش است

از گور همین شعرهاست

من نمی خواهم از نو شاعر شوم

 

[DiakoDiako عضو تأیید شده است.]

همین که دست دراز می کنی

که دست هام را از بلاتکلیفی نجات دهی

کابوس ها سرشان را می گذارند و

می میرند...

 

[DiakoDiako عضو تأیید شده است.]

همین که سلام می کنی
دلم به هم می خورد
از تمام سلام های بی آغو*ش جهان
بیا و تنت را به مهربانی آلوده کن
من از هوس حرف نمی زنم